اینم پارت بعدی امیدوارم دوسش داشته باشین💚
وقتی فهمید دوستش دارم محکم بغلم کرد. احساس خوشبختی میکردم. تو بغلش از ته دل خندیدم. همیشه فکر میکردم سرنوشت من سیاهه تا اینکه جونگ کوک رو دیدم. من واقعا خیلی بهش مدیونم و خیلی هم دوسش دارم. _خب دیگه اشکاتو پاک کن.... باید یکم صبحونه بخوری. بعد سینی صبحانه رو گذاشت جلوم تا بخورم. +پس خودت چی؟ _من خوردم تو بخور. دستم رو اودم جلو تا ساندویچ کالباس رو بردارم. یه دندون زدم. +همممم.... خیلی خوشمزست، مرسی. _نوش جونت. بعد از صبحانه بلند شدم تا سینی رو ببرم اشپزخونه. خونش خیلی قشنگ بود از پنجره توی سالن میشد بیرون رو دید. ویو خیلی خوبی هم داشت. سینی رو گذاشتم تو اشپز خونه و جونگ کوک هم اومد جلوی اپن روبروی من ایستاد.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود 💕❤👌
مرسی💗