
رفتم دوباره از اول پارتای قبلی رو بخونم تا یادم بیاد چی نوشتم😐.ناظر جون میشه زودتر پارت هامو تایید کنی؟ من خودمو تو ارشاد گذاشتم چیزی نمینویسم که ممنوع باشه بخدا😁.. راستی اگه کامنت ندید دیگه پارت های بعدی رو نمیذارم. فقط آجیHonkok داره منو حمایت میکنه. 💔😐
فلیکس؟ اهااا همون پسر خوش تیپه! اما،اما شماره ی منو از کجاع...عاخخخخخ اون جعبه ی لعنتی رو یادم رفت ازش بگیرم.ینی اون دفترمو خونده؟ بیچاره شدم. خدایااا. ........... .........⚡چت منو فلیکس⚡......... &سلام. بله یادمه.شماره ی منو از کجا پیدا کردین؟ _شمارتو؟ از،از اون جعبه ای که یادت رفته بود ازم بگیری برداشتم. &(بدبخت شدم)(اما سعی کردم خودمو عادی نشون بدم تا سوتی ندم) (اما آخرش نتونستم تاقت بیارم)دفترمم خوندین؟ _(باید بهش میگفتم؟ نه نباید بگم.عااا نمیتونمم) عاره خوندم. اما قول دادم فراموشش کنم(😐😐تفکراتت منو کشته😐) &(وای بدبخت شدم)................وجدان←=چه کردی که لعنتــــ بر خودت باد. &ها چی میگی تو این وسط =به توچه &الان چیکار کنم ؟ =به من چه &عاره راست میگی به تو چه =هی همه چی به منم ربط داره &پس الان چکار کنم =برو بجا خاک پیدا من بریز رو سرت &ها ها ها نمکدون =هه هه هه شکر پاش &چه ربطی داشت؟😐 =ربطش به همون بی ربطیشع. &برو بابا.......↓ادامه چت↓............
&آهان بله. _باهام عادی صحبت کن.انگار که دوستیم میشه؟ &باشه. ...و ادامه دادم... &خاک تو سرت .لعنتی چطوری تونستی بری اون دفترمو بخونی؟ _(وات د فاز. چی شد الان؟) چی نه چیزه آخه خب (ساعت 6 باید میرفتم یجایی پس) .نظرت چیه ساعت 11 بریم پارک جون سو؟اونجا حرف میزنیم. (ساعت ۸ بود) &(ساعت شیش باید میرفتم کافه برای....(حوصله ندارم دوباره همرو توضیح بدم😑)پس &باشه . _فعلا &(جواب ندادم) گوشیمو که گذاشتم کنار دیدم رزی و لیسا نشستن رو به روم و عین جِنا نگام میکنن . &ها چی میگین باز شما دوتا حالت دفاعی گرفتین. رزی$کی بود؟ لیسا∆ چی بود؟ $چی گفت؟ ∆دختره؟ $پسره؟؟؟ ∆قرار گذاشتین؟ $ساعت چند؟ ∆کجا؟ $کی؟ &هااااا . یه نفس بکشین وسطشششش. لیسا و رزی باهم $∆ جواب ما رو بده. رفتم نشستم سر میز صبحانه طبقه پایین و همچین رو برای جِنی ، لیسا ، رزی و جیسو تعریف کردم. جیسو←π پس عروسی تو راهه؟ &کوفت. دارم میگم میخوام جعبمو ازش پس بگیرم.

..........↓ساعت 10↓............ رفتم آماده شم. (اسلاید بالا.قیافم کیوت تره😁) و یه آرایش ملایم . یه آژانس گرفتم و رفتم پارک جون سو.... اونجا که پیاده شدم،داشتم به طرف محوطه حرکت میکردم که فکرم درگیر شد.اگه دفترمو خونده ینی من نمیتونم جلوش سرمو بابا ببرم. اهــــ. شِّت . حالا باید با این چکار کنم؟ حالا که تمام راز هامو میدونه نمیتونم ولش کنم به امون خدا. بدبختم میکنه اینجوری. باید چکار کنم. باید چکار کنم وجدان←درد. مغزمو خوردی. &چی میگی +مگه نگفتم برو خاک بریز رو سرت؟ &اگه انسان بودی و وجود خارجی داشتی شک نکن زندت نمیداشتم😐🔪. +فعلا که دستت بهم نمیرسه. &برو خداتو شکر کن... اگع..... یه دفعه چشمم خورد به ی خوش تیپ با همون موهای خاکستری و کک مک های کسوت صورتش. فلیکس←....&سلام _سلام چطوری &خیلی (ممنون من خیلی رسمی صحبت میکنم.) (بعد چند دقیقه... ) &خب حالا😂 بعدش چی شد؟ _هیچی دیگه معلممون کُپ کرده بود.منم در رفتم😂. &ایول(به کل یادمون رفته بود که تازه باهم آشنا شدیم و اون دفتر منو خونده.) یه مشت آروم زدم به بازوش. _(خعلی خوش میگذشت.اصلا نمیشد تشخیص داد که فقط 24 ساعته آشنا شدیم...)ساعت2 بود.رفتیم رستوران چیزی بخوریم. از شنبه پاستا نخورده بودم پس من پاستا با کیمچی و گوشت سفارش دادم. فلیکسم به گارسون گفت _دوتا پاستا ، و گوشت لطفاً. بعد رفتنه گارسون،تو چشای فلیکس محو شدم. بعد یه دقیقه به خودم اومدم.اونم داشت نگام میکرد...
وای داشتم از خجالت آب میشدم. ینی تا اون موقع نفهمیدم داره نگام میکنه؟ &چته _هیچی &(میخواستم یه بحث ملایمت آمیز دیگری شروع کنم که غذامونو آوردن.چه زود) داشتن غذامونو میچیندن رفتم سر به گوشیم بزنم.دیدم جِنی 6 بار زنگ زده😐 بهش زنگ زدم (رو همون صندلی نشسته بودم ) &ها چیه صد بار زنگ زدی _کوفت نمیای خونهه؟ &نچ _با پسر خوش تیپه ای؟ &درد. عاره _اوکیییی میرم به پایگاه خبری اطلاع رسانی کنم فعلا. &فعلا. فلیکس←_(همونطور که با دهن پر گوشت حرف میزد)کی بود؟ &دوستم. _چی گف؟ &به تو چه😐 _
وقتی غذاشو قورت داد یه ضربه ی آرووووم زد به دماغم. منم لپامو با پستا پر کردم.بعد اینکه غذامونو خوردیم، یکم با هم حرف زدیم _خب؟ &خب _ چکار کنیم &چمیدونم &من ساعت شیش قرار دارم (ساعت 4 بود) _با کی؟ &با چند تا از بچه ها مدرسمون. _دخترن؟ &پنج تاشون عاره. همونطور که لیوان آب رو برداشت . خواست آب بخوره گفت پس چنتا پسرن؟ &حدوداً ۱۴ تا .آب تو گلوش گیر کرد.چی؟؟؟؟؟
هنوز زوده بخوای واسم غیرتی شی حاجی😐🔪 _تو با ۱۴ تا پسر میخوای قرار بذاری؟ (خیلی تند و با داد اما نه دعوا.حرف میزد.) منم خیلی ملایم گفتم&آره😐 _چطوری؟ &همینطوری که با تو اومدم بیرون😐🔪 _(نمیدونم چرا یهو غیرتی شدم.اون هنوز جواب قطعی دوستمون رو هم نداده)عاا باشه😶 &میخوام برم خونه _میخوای برسونمت ؟(من ماشین داشتم)داشتیم حرف میزدیم که به نفر از درو داشت بهمون نزدیک میشد. ما هم دنباله ی راهشو گرفتم که میرسید به میز ما.....
اون گارسون بود که صورت حساب رو گذاشت روی میز ،تعظیم کردو رفت😐😶 &باشه .بلند شو برو غذا رو حساب کن (وجدان←کارت بخوره به اون شیمکمت.چجوری تونستی بذاری اون کیوت بره پول غذا رو بده؟& برو گمشو خودم بلدم چیکار کنم. 😶 ) بعدش سوار ماشین شدم . یکم خوابم میومد ولی فلیکس با دیدن وضع من ماشین رو نگه داشت و رفت دو تا قهوه خرید اومد. یکی رو داد به من اون یکی هم برا خودش خریده بود. باهم خوردیم. رسیدیم خونه ی من.پیاده شدم و همینطور که دست داده بودیم فلیکس پیشونی من بوسید. منم هیچی نگفتم اما کلا به باد رفتم. رفتم تو خونه بدون اینکه پشت سرمو نگاه کنم. و درو بستم.....................................................ساعت 4:45...... رفتم آماده شم. اول یه دوش 15 دقیقه ای گرفتم بعدش ماسک..... یه لباس کیوت عروسکی پوشیدم و طبق معمول ی آرایش ملایمو جذاب.مشتاق بودم عضو جدید استری کیدز رو ببینم.رفتم طبقه پایین. لیسا، جیسو و جِنی خییلییی باحال شده بودنننن . لیسا اومدگفت اگه امشب ماجرا ی امروز رو برام تعریف نکنی وای به حالت. منم گفتم اگه امشب بگیری بخوابی وای به حالت. رفتیم تو کافه..... نشستیم . بی تی اس و استری کیدز اومده بودن. با جیمین و کوکی دست دادم و جیمین در گوشی گفت ✓میشه امروز چیز کیک سفارش ندی؟(آخه من همیشه چیز کیک سفارش میدم😂) &حالا که شما گفتی دربارش فکر میکنم. تا زمان اجرای حکم برو بگیر مث بچه عادم بشین رو صندلیت.عابروی منو جلو این تازه وارده نبری. میکشمتا. _ و اکنون عاتیشی میشود... یکم که حرف زدیم اون عضو جدیدم طلایی استری کیدز از در های فلزی طلایی رنگ با موهای خاکستری وارد شد....«کاااات» خب میدونی داشتم به خاک میرفتم وقتی با صحنه ی رو بروم مواجه شدم. یکم زیادی ضایست که اون کیه.اما فک کن که چه اتفاقاتی قرار گفته چون خودمم نمیدونم.لایک کنید و کامنت بذارین و اینکه تا نتیجه برین تا بازدید بیوفته برای تستم.مچکرم که تا اینجا تشریف فرما شدی حالا میتونی بری😐
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دوستان بهم فحش ندین خواهشن.. من تستچیو ترک کردم نمیتونم با این اوضاع درس بخوام داستان بنویسم (╥﹏╥)
این درگیریش با وجدانش خیلی باحاله😂💔
😂👍🏻
ععععععررررررر
خیل خوب مینویسی
عالی بود💞💖
عالیییییییییییییییییییییییی بودددددددددددددددددددددددددددد♥
عالی❤
عالی
عالی بود ممنون
عالییییی💛🍯
عالی بود🍉🍒❤
بازدید نشه فراموش😉❤
و به داستان منم سر بزن باحاله😪💔