
برو بخون ❤✨💖
«بچه ها هنوز فلش بک هس » (از زبان مرینت) باهم چشم تو چشم شدیم چشمای سبزش آدم و جذب خودش میکرد نگامو ازش برداشتم (از زبان آدرین) مرینت نگاشو ازم برداشتم به خودم اومدم همراهیش کردم سمت ماشین درو براش باز کردم تشکر کرد رفتم نشستم پشت فرمون نمیدونستم کجا بریم از مرینت پرسیدم گفت بریم سمت شهربازی رفتم سمت شهربازی چندتا بلیط گرفتم ازش پرسیدم چی سوار شیم به ترن هوایی اشاره مرد رفتیم سوار شدیم تو کل مدت تو بغل من بود چشماشم بسته بود منم بغلش کرده بودم وقتی تموم شد صداش کردم ولی جواب نداد گفتم : خانم کوچولو بلندشو آروم سرشو اورد بالا و تو چشمام نگاه کرد گفت خیلی ترسیدم 🥺 (از زبان مرینت) خیلی ترسیده بودم برای همین کل مدت تو بغل آدرین بودم حس امنیت می کردم
بعد از کلی خوش گذرونی تصمیم گرفتیم بریم خونه آدرین وقتی رسیدیم پیاده شدم آدرین رفت ماشین و بزاره پارکینگ منم رفتم داخل حیاط خونه که یه تاپ دونفره دیدم رفتم سوارش شدم که احساس کردم دارم تاب میخورم به پشتم نگاه کردم آدرین دیدم یقشو گرفتم و سمت خودم کشوندم و بوسیدمش خیلی حس خوبی اونم همراهیم کرد بعد از چند دقیقه از هم جدا شدیم و رفتیم سمت خونه آدرین در و باز کرد تو حال ترکیده بود به آدرین نگاه کردم دستشو گذاشت پشت گردنشو خندید
پوکرنگاش می کردم رفتم داخل خونه رفتم طبقه ی بالا دوتا اتاق دیدم یکیش خالی بود یکیشم وسایل توش بود فهمیدم اتاق آدرینه رفتم تو آدرین و صدا زدم گفت جانم گفتم می خوام لباس عوض کنم پس بهتره نیای تو با جدیت گفتم آدرین خندید گفت باشه باشه اتاقشم ترکیده بود 😐🤲🏻یهو دیدم تو کیفم چیزی نیس فهمیدم تو ماشین لباسامو جا گذاشتم ای بابا در کمد آدرین و باز کردم یه تیشرت از توش برداشتم رنگ سرمهای بود با طرح پدر خونده مافیا بلند بود تا زانوم میومد پوشیدم موهامو باز گذاشتم رفتم پایین دیدم آدرین افتاده رو تخت تا منو دید با دهن باز نگام می کرد گفتم چیزی شده بعد گفتم او راستی ببخشید لباسمو جاگذاشته بودم لباستو برداشتم یهو دستمو گرفت و سمت خودش گرفت
مثل گوجه قرمز شده بودم آدرین یه لبخند زد و گردنمو بوسید یهو به حال نگاه کردم و گفتم خوب آقا آدرین اینجارو باید تمیز کنیما یهو پوکر نگام کرد 😟 اونجوری نگام نکن تازه اتاقتم ترکیده یهو گفت گشنمه 🥺 چشم غره ای رفتم😒، رفتم سمت آشپزخونه در یخچال باز کردم هیچی تو یخچال نبود داد زدم من با این وضعیت اینجا نمیمونما یهو با دو امد سمتم گفت چیییییی!!!!!! 😢 همین که شنیدی خوب وارد عمل میشیم 2 ساعت بعد همه جارو تمیز کردیم فقط باید میرفتیم خرید آدرین رو پام خوابش برده بود آروم صداش کردم آروم چشماشو باز کرد و با بی حالی نگام کرد و دوباره خوابید
دلم نیومد بیدارش کنم خودم رفتم خرید کردم اوردم خونه دیدم بیدارشده رو مبل نشسته و ناراحته متوجه اومدن من نشد رفتم کنارش تا صدامو شنید پرید بغلم گفتم چی شده گفت فک کردم تنهام گذاشتی 🥺 بغلش مردم رفتم خریدارو گذاشتم یخچال واس شام پاستا درست کردم نشستم خوردیم شب شده بود رفتم رو تخت خواب همو بغل کردیم و خوابیدیم صبح بیدار شدم باید میرفتیم شرکت آدرین و بیدار کردشرکت حاضر شدم رفتیم سمت شرکت مایکل همش بد نگاموندمی کرد آدرین برای این حرصشو دربیاره منو جلو همه بوسید قرمز شده بودم شب شد آدرین منو رسوند خونه گونشو بوسیدم ازش خدافظی که یهو یادم اومد لباسمو بردارم ولی آدرین رفته بود گفتم فردا بهم میده( بچه فرداش مرینت دزدیده میشه) ✨پایان فلش بک ✨
بابای 🥰❣️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییی بود 💜💛 😻
عالی بود پارا بعد روسری بزار داستانت حرف نداره❤❤❤
مرسی عاجی
عالیییییییی منتظر ادامه هستم بااااااییی 💛💛💛
مرسی❣️