
ساخت فصل 2 کمی طول میکشه.
باب اسفنجی:خب...چی یعنی خب...اوه پیداش کردم یعنی خب... پس مواد اولیه یعنی خب...خب...واقا باشه آقای خرچنگ.سندی گفت:خب چی گفت؟باب اسفنجی گفت:اممم گفت بیلیت مالزی و بیکینی باتم و باهم فرستاده من ندیدم ههههههه...بختاپوس گفت:چیزه دیگه ای نگفت؟باب اسفنجی گفت:امم نه هههه...پلانگتون گفت:آخیشششش....باب اسفنجی گفت:اممم آهان آقای خرچنگ گفت بهتره جورابامو تو فرودگاه دربیارم.پلانگتون گفت:جوراباشو دربیاره پس من کجا قایمبشم؟!
1 ساعت بعد... باب اسفنجی 70 جعبه رو گرفت.سندی،بختاپوس،پاتریک و باب اسفنجی وسایلشون و جمع کردن.پلانگتونم وسایلش و جمع کرد ولی هنوز تو فکر این بود که کجا قایم بشه. فردا... باب اسفنجی،پاتریک،سندی و بختاپوس تو فرودگاه بدوند.پلانگتون هم بود.باب اسفنجی جوراب نپوشیده بود.پلانگتون تصمیم گرفت خودش یواشکی سوار هواپیما بشه. اونا آخر صف بودن.پاتریک گفت:چرا زودتر نیومدیم که اول صف باشیم؟
چون میخواستم آخر صف باشیم به یه دلیلی هییییییییی... 1 ساعت بعد... همگی سوار هواپیما شدن.ولی پلانگتون نتونست سوار هواپیما بشه.باب اسفنجی از پنجره هواپیما به پلانگتون گفت:خداحافظ. پلانگتون گفت:حالا فهمیدم.پاتریک گفت:با کی بودی؟باب گفت:رسیدیم بیکینی باتم بهتون میگم.همگی:بیکینی باتم؟! 7 ساعت بعد... باب گفت:رسیدیم بیکینی باتم.سندی گفت:منظورت چیه؟مگه قرار نبود بریم مالزی؟باب گفت:رسیدیم رستوران بهتون میگم.
1 ساعت بعد... رسیدن به رستوران.آقای خرچنگ گفت:باب اسفنجی پسرم چقدردلم برات تنگ شده بود ببینم کارایی که بهت گفتم و انجام دادی؟باب اسفنجی گفت:بله آقای خرچنگ 70 جعبه پنیر و خیارشور و گرفتیم و پلانگتونم تو پاریس جا گاشتیم.سندی،بختاپوس و پاتریک:پلانگتون.باب اسفنجی گفت:بله آقای خرچنگ به من چیز دیگه ای گفت.بریم به همون موقع و حرف های هردوشون و بشنویم.آقای خرچنگ:با شناختی که از پلانگتون دارم حتما جاسوسیمون و کرده و الان با شما اومده پاریس.باب:چی یعنی خب.آقای خرچنگ:اگه خوب دقت کنی پیداش میکنی.باب:پیداش کردم یعنی خب.
آقای خرچنگ:وقتی قطع کردم یه چیزی سره هم کن و پلانگتون و تو پاریس جا بزار.باب:پس مواد اولیه یعنی خب.آقای خرچنگ:نگران نباش فقط پنیر و خیارشورمون تموم شده بود پلانگتون بدونه بقیه مواد نمیتونه همبرگر خرچنگی درست کنه... الان... باب گفت:و اینطوری شد که ما پلانگتون و تو پاریس جا گذاشتیم. آقای خرچنگ گفت:و حالا من میتونم رستوران باز کنم برای همین یه جشن میگیریم های های های های...
2 ساعت بعد... جشن گرفتن.باب اسفنجی به آقای خرچنگ گفت:راستی آقای خرچنگ به ما گفتین قراره یک ماه ببونیم ولی ما دو هفته بیشتر نموندیم که؟!آقای خرچنگ گفت:منظورم پلانگتون بود یک ماه طول میکشه برگرده های های های های های.... برگردیم پاریس... پلانگتون خیلی کوچیکه و زیر پای مردم له میشد.
1 ماه بعد... پلانگتون بلاخره تونست برگرده بیکینی باتم.کارن گفت:چی شد؟ واقا رفتی سراغ نخود سیاه؟پلانگتون گفت:سربه سرم نزار کارن. کارن:میدونستم.پلانگتون:حوصله ندارم کارن.کارن:از اولشم میدونستم ولی میتونی همبرگر و بدست بیاری.پلانگتون:چجوری؟ کارن:تو اینترنت دیدم یه جشنواره غذا وجود داره تو کانادا.میتونی علامیه جشن و یه جوری به خرچنگ بدی و یکی از همبرگرا رو تو کانادا بدزدی.
پلانگتون:این نقشه واقا افتضاحه ولی صبر کن من میتونم یه جوری اعلامیه جشن و خرچنگ بدم و یکی از اون همبرگرا رو تو کانادا بدوزدم خرچنگ اصلا متوجه نمیشه هاهاهاهاهاهاها....کارن:وای عجب نقشه ای.پلانگتون:ولی الان خسته ام.فردا کارم و شروع میکنم.
(باب اسفنجی در سفر فصل 1 تموم شد.فصل خیلی زود تر از چیزی که فکر کنید میاد.اگه از فصل 1 راضی بودید لایک کنید.
ببخشید سوالات زیاد بود مجبور همینطوری بنویسم.
کامنت یادتون نره. بای بای.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خب خیلی حساس تر از اونی که فکر میکردم تموم شد
عالی بود رفت تو لیستم