
حرف همیشه ی هری😂
من:کاره کیه؟ هری:مالفوی من:مطمئنی؟ اخه این چن وقت دیگه کاری نمیکرد میومد نگا میکرد میرفت هری:خب واسه این بوده که میخواسته اینجوری کنه هرماینی:هری اگه نباشه چی هری:هست هر چی نباشه اون یه مالفویه رفتم تو سرسرا دراکو اونجا بود سر میز اسلیترین بود یکم نگاش کردم چشمامو پاک کردم رفتم جلو
من:واقعا که فک میکردم عوض شدی ولی میبینم نه چرا اینکارو کردی دراکو که تعجب کرده بود:چه کاری یه قطره اشک اومد رو گونم ولی سری پاکش کردم:فک کنم خودت بهتر بدونی و رفتم که بیشتر اونجا نمونم صدام میلرزید رفتم جامون هری:خب؟ من:خب چی خودشو زد به نفهمی هرماینی:خب شاید اون نبوده رون:بیخیال هرماینی مالفویه ها من:خیله خب هرماینی چی میخواستی بگی هرماینی:میخواستم بگم فهمیدم چجوری بریم دنیای موازی که رِوِنا رو پیدا کنیم که یهو دراکو اومد تو دراکو:خب خب بگین اینجا چه خبره و چیکار میخواین کنین بلند شدم من:تو اینجا چیکار میکنی مالفوی
دراکو یه نگاهی به دور و اطراف انداخت:پس اینو میگفتی من:هر چی اصلا به تو چه ربطی داره دراکو:وقتی به من تهمت میزنی دیگه ربط داره هری:من گفتم کاره تو بوده الانم برو بیرون هری دست دراکو رو گرفت ولی دراکو دستشو کشید رون:چی میخوای مالفوی اینجارو که خراب کردی بست نبود دراکو:من اینکارو نکردم رون:توکه راس میگی دراکو:گفتم کاره من نبوده من تازه فهمیدم همچین جایی اصلا وجود داره هری میخواست یه چیزی بگه که من قبل اون:داره راس میگه...کارهاون نبوده هری:پس کاره کی بوده من:کاره هر کی بوده کاره دراکو نبوده هری:از کجا مطمئنی دراکو:هی پاتح اگه یکم به اون مغز داغونت فشار بیاری میفهمی اگه کاره من بود با گفتنش میسوزوندمتون من:بهرحال برو بیرون دراکو:عمرا تا نگین ماجرا چیه نمیرم
همون لحظه فایا اومد داخل فایا:مالفوی تو اینجا چیکار میکنی؟ دراکو:تو چیکار میکنی بایرز فک میکردم از اِرلینو و بقیه بدت میاد فایا:هنوزم بدم میاد من:اون بهمون کمک کرد دراکو:خیله خب ماجرا رو میگین یا برم پیش دامبلدور من:خیله خوب میگیم هرماینی:ارلین من:مجبوریم هرماینی اگه به بزرگترا بگه اونا این سوراخو میبندن و رِوِنا اون تو میمونه همه ماجرارو برای دراکو تعریف کردیم دراکو:باشه منم میام هری:امکان نداره دراکو:چرا داره میخوام اونجارو ببینم من:تو مطمئنی هرماینی:معلومه که نه میخوای بره اونجا به هر موجودی که پاشو کند بگه پدرم ازین ماجرا باخبر میشه دراکو:حد خودتو بدون گند..گرنجر فایا:اگه بری پشیمون میشی ها دراکو:تو به من نگو فایا من هر کاری دلم بخواد میکنم الانم میگم میام ینی میام من:باشه خودت خواستی بعد از مرحله سوم میریم دراکو:باشه
داشتیم میرفتیم سرسرا واسه شام همه رفتن سر میزاشون منم داشتم میرفتم که یهو رنگ ریخت روم رنگ قرمز تند نگا کردم دیدم پانسیه همه اسلیترینی ها میخندیدن و مسخرم میکردن پانسی:هی گندزاده خوشگل شدی اینم جبران اون کارت داشت میرفت که ادامه داد:حالا مثله اون جای احمقانتون شدی اصلا بهتر که اون دوست بی خاصیتت مرد بره به درک از این حرفش خیلی عصبی شدم زدم تو دهنش چسبوندمش به دیوار با داد:تو حق اینو که درمورد رِوِنا حرف بزنی نداری پارکینسون عوضی اصلا احساس داری اصلا میدونی انسان ینی چی اشکام بدجوری جاری شده بود اینقد که میریخت رو لباسمو خیسش میکرد همه ساکت زل زده بودن بهمون
پانسی هلم داد عقب:هوی گندزاده حد خودتو بدون افرادی مثله تو که خون خالص ندارن حق تحصیل تو اینجا رو ندارن دوستتم خیلی احمقه و رفت از زمین بلند شدم زود دویدم تو دسشویی صورتمو پاک کردم تاجایی که میتونستم پاکش کردم ولی ... گردنبندم اون قرمز شده بود(بی رنگ بود)کلی سعی کردم تا پاک شد همینجوری که گریه میکردم رفتم خوابگاه که برم حموم از پانسی متنفر بودم خیلی عوضیه رفتم حموم برگشتم هانا خوابگاه بود هیچی نگفت رو تخت دراز کشیدم کاره پانسی غیر قابل تحمل بود تا صب گریه کردم صب چشام یکم پف کرده بود کلی سعی کردم که درستش کنم نمیخواستم اون پارکینسون بفهمه رفتم سر میز هافلپاف زودتر از بقیه تموم کردم امروز مرحله سوم بود داشتم میرفتم که یهو واسه پارت بعد لایک و کامنت بدین♥️🌈
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (2)