به خاطر من برگرد❤پارت ۴

دیدم ارباب شرارت دوباره هوای طوفانی رو شرور کرده . ای خدا 😫چرا دست برنمیداره . اینو یه دونه از اقای کبوتر کمتر شکست دادم. ادپ بلد نیست پیدا کنه پا میشه فقط بقیه رو خسته میکنه اه اه اه!!!. £مرینت حالا غر نزن بدو بریم که پاریس رو نجات بدیم.×باشه تیکی . تیکی خال ها روشن(spots on)با گربه شهرو نجات دادیم و من با یه شاخه گل برگشتم خونه. اه حتی این ارباب شرارت تعطیلات ادم هم خراب میکنه😡£مرینت بیا طراحی جدید بکنیم دیر میشه ها×باشه تیکی! ۲ ساعت بعد..... اه این خوب نشده خیلی جلفه... نیم ساعت بعد ..... اه اه این دیگه چیه .....نیم ساعت دیگه... اها عالییییی شد......خوب این هم از طرح جدید😄.. مامان:مرینت عزیرم بیا غذا اماده است.×وای چقدر زود ظهر شد ... باشه مامان الان میام....یه نیم ساعت بعد....×ممنون مامان ممنون بابا خیلی خوشمزه بود من برم اماده شم که با الیا و بچه ها قرار دارم..... مامان و بابا:😊 باشه عزیزم...

بریم از زبان لایلا😈👈:ارباب شرارت من سرشار از عصبانیت و تنفر هستم. من یک طعمه ی عالی برای اکومات هستم فقط باید قویترم کنی و توهماتم قوی تر بشه به طوری که واقعی به نظر بیاد یوهاهاهاها😈هاک ماوث (ارباب شرارت):وای چه جالب یکی از من درخواست اکوما کرد باشه حتما خانم لایلا راسی 😈اکومای من برو و قلب و سیاه و پر از کینه اش رو سیاه تر کن....😈😈😈😈😈😈لایلا:بیا اکوما کوچولو که باهم خیلی کار داریم... خوب بریم سراغ کفشدوزک و اون دختره مرینت رو برسیم...الیا و بچه ها چرا دیر کرد دوباره.... ادرینم نیومد... 😔(توهم لایلا یه توهم از ادرینه!!!)ادرین توهمی:بچه ها من پیش مرینت بودم گفت امروز نمیتونه بیاد باید بشینه کارش رو انجام بده گفت هیچ کس هم مزاحمش نشه.... خواهش میکنم نشین تو قیافش یه حسی بود باید بیشتر فکر کنه....الیا :وقتی اینو گفت :مرینت رو درک کردم و به بچه ها گفتم یه روز دیگه قرار بزاریم .اونا هم قبول کردن و رفتیم سمت خونه هامون....لایلا:این از بخش اول بریم بخش دوم :که از همه جذاب تره.....😈😈😈😈😈

از زبان مرینت:×تیکی اماده شدم خوبه؟£مرینت تو که تغییر نکردی!!!چرا موهام رو یه ذره اینورتر دادم.😆£تو به هر حال خوب و قشنگی ×ممنون تیکی!!خوب بریم پیش دوستام!!!.... تو پارک ×پس چرا نیستن ای بابا .. صبر کن اونا هاشن اونجان .‌.. سلام بچه ها!که دیدم الیا گفت:(بچه ها لایلا از اینا توهم درست کرده و الان واقعی ها خونه خودشون هستن!!)سلام خانم دروغگو و بی ادب و بی شخصیت...×الیا شوخی خیلی بی مزه ایه😡الیا:مگه من شوخی میکنم؟بچه ها واقعا اینطور نیست بچه هاهم تایید کردن!!حتی ادرین!😢×یعنی چی برای چی دارین اینطوری میگین؟الیا چون واقعا هستییی!!×چی منو کشوندین اینجا که اینا رو بهم بگین ؟واقعا که!!!!الیا :اره ما الکی به تو گفتیم و دیدیدم خوشحال شدی پس تو یه دروغگوییی!!!گفتم نه نه نه.. و سریع از اونجا رفتم قبلش گفتم :هیچ وقت هیچ وقت نمیبخشمتون😢😢😢😢😢😢و با گریه رفتم خونه که یهو.....

مامان بابام گفتن مرینت عزیزم چی شده؟!!گفتم مامان !بابا!!من میخوام با خانم بورژوا برم نیویورک همین الان!!!!مامان :عزیزم الان؟!اره همین الان .. الان میرم وسایلمو جمع میکنم خانم بورژوا هم همیشه اماده است شما هم اماده شین بریم...مامان:عزیزم الان نمیشه!!×توروخدا مامان الان...!!مامان:باشه باشه تام بیا بریم وسایلمونو جمع کنیم...دیدم مامان بابا رفتن .خوب برم اماده شم😢😢£مرینت داری چیکار میکنی تو نباید اینجا رو ترک کنی!!!!×چرا اتفاقا میکنم... £مرینت من نمیتونم باهات بیام..×چرا اتفاقا تو هم میای نمیدونم نورو چطور به حرف اربابش گوش میده ... وظیفه ی یه کوامی همینه دیگه مگه نه؟پس تو هم میای..😡😡£مرینت فکر نمیکردم باهام اینطور رفتار کنی!! 😢و رفت بیرون خودم نشستم زمین و گریه کردم .... خداااااا چیکار کنم؟😢از زبان مامان و بابای مرینت:تام مرینت یه چیزیش هست... ناراحته ..خیلی شاید درست نباشه .... سابین عزیزم مرینت انتخابشو کرده و ما هم از اول همینو میخواستم.. اون اینده اش توی نیویورکه.. باشه تام حق با توئه پس سریع چمدونا رو جمع کن فقط سریع 😔...

از زبان مرینت:داشتم وسیله هامو جمع کردم.. که چشمم به عکسای دسته جمعیمون و عکس های دونفره منو الیا افتاد...بی اختیار گریه کردم اونم منو فروخت و ول کرد😭😭باید این سیمکارت هم بسوزونم نمیخوام دیگه با هیچ کس حرف بزنم ... بعد چشمم به عکس های ادرین افتاد.... ببین من چه کسی رو دوست داشتم همه اش دروغ بود ... میگفت میدونه لایلا دروغ میگه.... ولی همش دروغ بود دروغ😭😭😭😭یه دفعه مشغول گریه کردن یه دست کوچولوی قرمز رو شونه ام دیدم. دیدم تیکی برگشته . گرفتم و بغلش کردم. گفتم ببخشید باهات اونطور رفتار کردم ببخشید ولی من نمیتونم بدون تو جایی برم.... £مرینت من همراهت میام من هم بدون تو نمیتونم پس منم هراهت میام رفته بودم خداحافظی کنم...×با کی؟با پلگ کوامی کت نوار .×گفتم دوستش داری؟یه دفعه با رنگ سرخی خودش گوجه ی رنگ کرده با گواش قرمز شد گفت:نه نه نه این چه حرفیه؟!!!×واقعا متاسفم که تورو ازش دور میکنم اما من دیگه تحمل ندارم... دیدم یه پورتال باز شد بانیکس بود گفت مینی باگ نگو چیزی که شنیدم درسته؟گفتم×بله درست شنیدی من میخوام برم نه پاریس نه اون دوس.... بی شعورا لیاقتم رو ندارن من میخوام برم . پاریس لیاقتم رو نداره که اینقدر ناراحتم کرده😭😭😭بانیکس گفت باشه باشه فقط اروم باش اومدم بگم شاید اون چیزی که دیدی درست نباشه اون زمان اینده رو چون من پورتال ها تنظیم کردم تازه اونموقع خراب بود الان میگه شهر بدون لیدی باگ هم استواره و پا بر جا ولی مردم لیدی باگ رو فراموش نمیکنن . گفتم خوب اینطوری خوبه پس مانعی برای رفتنم نیست بعد بانیکس رو بغل کردم و گفتم خداحافظ دوست عزیزم.. گفت: خداحافظ مینی باگ بازم پیشت میام گفتم :حتما بیا خداحافظ👋

بعداز رفتن بانیکس رفتم از هر عکسی که از بچه ها بود یه دونه برداشتم دفتر خاطراتمو برداشتم لاش یه گل بود... واااییی کت نوار باید بهش بگم...تبدیل شدم و رفتم سر برج بهش زنگ زدم دیدم کنارمه... گفتم :چطوری اومدی اینجا گفت: من همیشه اینجام بانوی من گفتم :برای چی؟گفت میام اینجا چون بیشتر خاطراتمون مرور میشه... گفتم :اره کت نوار .یه سوال ازت داشتم.اگر من یه روزی برم تو منو فراموش میکنی.؟و دیگه برات وجود ندارم و دوستم نداری؟گفت :من برای تو هم باشه تا اخر عمر با هیچ کس نمیرم شاید دوست بشم ولی عاشق نمیشم .. بانوی من عشق من به تو همیشه پابرجا بوده هست و خواهد بود. حالا برای چی این سوال رو میپرسی؟گفتم:چجوری بهت بگم من دارم میرم. میرم یه شهر دیگه بعدا تو اخبار میبینی.!گفت :برای جی؟گفتم دلیلشو برای هویتم نمیتونم بگم اومدم بهت بگم من همیشه دوستت دارم و به فکرت هستم پیشی کوچولو دیدم بغض کرده😢گفتم :لطفا گریه نکن من تحمل ندارم... بزار میخوام برم تصویر شادی ازت تو ذهنم باشه😢... خواهش میکنم!! مگه بانوی تو نیستم ؟پس میشه به حرف بانوت گوش کنی ؟خواهش میکنم پیشی😭وقتی اینو گفتم بی اختیار بغلش کردم و گریه کردم گفتم فراموشم نکن من غیر از تو هیچ دوست دیگه ای ندارم پیشی کوچولو.گفت:هرگز فراموشت نمیکنم بانوی من!!بعد ۴ تا معجزه گررو گذاشتم تو دستش مار اژدها لاک پشت و روباه. گفتم اینا رو به هر کی میخوای بده ... فقط از شهر محافظت کن خداحافظ پیشی من⚘⚘❤🍂

رفتم دیدم مامان و بابا اماده ان. ماشین هم با خانم بورژوا جلوی دره . به حالت عادی برگشتم رفتم به خانم بورژوا سلام کردن دیدم کلویی هم هست اون تنها کسی بود که بین اونا نبود حداقل میگفت از من بدش میاد مامانش گفت مرینت کلویی قراره با من تو نیویورک زندگی کنه و باباش بع کار هاش برسه... ازت میخوان که با کلویی دوست شی . همچنین تو کلویی من و اون همزمان رومونو اونور کردیم... خانم بورژوا و مامان گفتن . باهم کنار میایین عادت میکنین... خانم بورژوا خیلی مهربون شده بود خیلی.... که یه چیزی یادم افتاد.....

به مامان گفتم مامان سیمکارت اضافه داری گفت :برای جی؟گفتم برای خودم سیمکارتم سوخت گفت:باشه بیا بعد یه دونه دراورد گفتم کسی از دوستام شمارشو نداره که گفت:نه عزیزم خالیه خالیه..گفتم ممنون ... سوار ماشین شدیم و رفتیم فرودگاه .. نوبت پرواز ما بود سوار شدیم و به مقصد نیویورک حرکت کردیم هنوز فاصله مون زیاد نبود از زمین که یهوووووووو...........

انچه خواهید خواند.... مرینت وایسااااااااااااااابهت توضیح بدمممممم..... ازتون متنفرممممممممممم............این دیگه کیه؟مامان:ایننننننننن.

ممنون نظر بدین با نظرهاتون بهتر میشه خداحافظ 🏵🏵🌺🌺❤❤❤⚘⚘🌸🌸🌸