
سلام عشقولیای من مرسی که داستانمو میخونین ونظر میدین😘😘😘این پارت رو طولانی مینویسم وامروز سه شنبست امیدوارم تستچی جان زود منتشرش کنه،نظر فراموش نشه❤️❤️❤️
چشمای لیندو گرد شده بود ورنگش پرید نگام کرد وگفت:دیوونه شدی؟؟؟گفتم:ولی،حرفم قطع کرد وگفت:دیگه هیچوقت به این فکر نکن هیچوقت لیندا فهمیدی؟؟!وسریع رفت...دستمو گزاشتم رو سرمو گفتم:تو کسی نیستی که تایین تکلیف میکنه!!.....از زبان آیدو میخاستم برگردم خوابگاه سوار ماشینم شدم وقتی خواستم درش ماشینو ببندم یکی در رو گرفت،...نگاه کردم دیدم لیندا بود،گفتم:چیه؟؟گفت باهات کار دارم...گفتم:کارت چیه؟؟گفت:خوب...اینجا نمیشه که!!سوار ماشین شد وگفت:تو..میتونی منو ببری پیش شاه،خ*و*ن*آ*ش*ا*م*ا*چیزی که شنیدم باور نمیکردم گفتم:هههه سرت به جایی خورده؟؟اااشایدم چیزی خوردی؟؟هههه میخای شاه مارو ببینی مگه از جونت سیر شدی...
ادامه دادم:هیچ انسانی بعد دیدن شاه ما زنده نمونده!!با تعجب نگام کرد وگفت:چراا؟به سقف نگاه کردم وگفتم:حتی اگه بفهمن تو راز مارو میدونی ومیدونی کی هستیم تو رو میکشن چه برسه به اینکه،..بخای شاه رو ببینی....
مطمئن بودم الان یکم ترسیده وقتی نگاش کردم قیافش از قبلم مصمم تر بود..خدایا..جوری وایستاده..انگار میخاد بره جنگ؟!؟گفت:میخای منو بترسونی..آهی کشیدمو گفتم:هووف..خیلی خوب قبول میکنم..خیلی خوش حال شد وگفت:چییی،راس میگی؟؟...گفتم:خوب این تصمیم خودته وبه من ویا بقیه مربوط نمیشه!پس میبرمت پیش شاه اماا خواهشا اونجا پای منو وسط نکش....فورا قبول کرد...حتی فکر نکرد ممکنه چه اتفاقی بیوفته..از ماشین پیاده شد و تشکرکرد نمبدونممیخاد کجا بره؟!وقتی برگشتم خوابگاه دراز کشیدم رو تختم وچشامو بستم با خودم فکر میکردم لیندا با شاه ما چیکار داره؟؟کم کم پلکام سنگین شد و خوابم برد....صبح که بیدارشدم
اماده شدم ورفتم مدرسه لیندا رو دیدم که داره با اون دختره دوستش داشتن میرفتن سرکلاسشون...رفتم سرکلاس بعد از اینکه کلاس تموم شد دیدم،لیندا جلوی در ماشینم ایستاده رفتم جلو وگفتم:واقعا فکراتو کردی با اون قیافه مصمم سر تکون داد وگفت:معلومه....رانندمو مرخص کردمو خودم ماشینو روندم رسیدیم به یه جای خلوت که هیچکس اونجا نبود..به لیندا گفتم چشماتو ببند وقتی چشماشو بست با استفاده از ورد جادویی..لیندا رو بردم به کاخ شاه...از زبان لیندا:رسیدیم به جایی که شباهت زیادی به قصر داشت..اما تاریک وترسناک بود رسیدیم به یه سالن بزرگ داشتم به در دیوار نگاه میکردم که دیدم آیدو یهو تعظیم کرد..پشت سرمو نگاه کردم..مردی با قیافه کمی ترسناک روی یه صندلی بزرگ نشسته بود..
اومد جلومو گفت:یه آدمیزاد اینجا چیکار میکنه..قلبم داشت میومد تو دهنم،آب دهنمو قورت دادم وسعی کردم جوری رفتار کنم که فکر نکنه ترسیدم،گفتم«تراز ای ها...اونا اونا هم مادرم وهم خالم رو کشتن...میخام بدونم،چراا نابودشون نمیکنی در حالی که اینکار مثل آب خوردنه برات؟؟؟خنده بلندی کرد وگفت:تو خیلی شجاعی این شجاعتت آخر کار دستت میده!! نشست رو صندلیش یه نفر براش یه چیزی آورد وقتی اون مرد خدمتکارش به من نگاه کرد گفت:یوتسوهاااا..گفتم:چییی!تو..تو..مامانمو از کجا میشناسی یهو شاه بلند گفت:از اینجا ببرینش..گفتم:نه صبر کن خواهش میکنم بگو کی هستی مادرمو از کجا میشناسی؟؟شاه دوباره قحقحه بلندی زد وگفت:ههه تو واقعا شبیه مادرت هستی البته فقط قیافت اما اخلاقت کاملا مثل پدرته...مثل اون شجاع نترس و بد اونوقی،بلند شد هلم داد کوبوندم به دیوار سعی کردم تکون بخورم اما اون واقعاخیلی قوی بود!!
با عصبانیت نگام کرد وگفت:هههه اما توهم یه احمقی درست مثل مادرت...مچ دستمو خیلی محکم فشار داد و سرشو نزدیک گردنم کرد دندونای نیششو نشونم داد و اونو را نزدیک گردنم اورد،یهو آیدو داد کشید وگفت:بس کن داری چیکار میکنی!!..مادرش کافی نبود خودشم میخای بکشی؟...اومد جلوی آیدو گفت:چیشده آیدو ی کم حرف ومغرور ما زبون باز کرده،...میگی چیکارش دارم؛!نمیزارم مثل مادرش یه مرگ بدون درد ساده داشته باشه
اونقدر عزابش میدم تا هزاران بار آرزوی مرگ کنه دستور داد به دستام زنجیر وصل کردنو دستامو بستن... آیدو گفت:هی....این موضوع ربطی به لیندا نداره.شاه اخماش رفت تو هم وگفت:آه.چرا اینقدر تو کار عموت دخالت میکنی؟؟...گفتم:چیی عم..عمو!!! شاه پوزخندی زد وگفت:آره اون برادر زاده ی عزیزمه آیدو عصبانی شد سرشو انداخت پایین دستشو از عصبانیت مشت کرد وچشماشو بست....
شاه دوباره دندوناشو نزدیک گردنم کرد وگفت:برادر زاده من نمیتونه تنهایی حریف عموی قدرتمندش بشه یهو نور عجیبی از وسط سالن پدیدارشد اون یه نفر بود و.....
خوب تو کامنت ها بگین بنظرتون اون کیه؟؟؟
نظر یادتون نره وممنونم که میخونید ونظر میدین
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فرشته نجات
وای عالی بود بعدی رو زودتر بزار قلبم اومد تو دهنم😐😊
عالی 👌
به نظر من اون لیندو هست چون فقط اون و آیدو از تصمیم لیندا برای ملاقات پادشاه خونآشام ها خبر داشتند.🙂
عالی ادامه بده
به احتمال زیاد آیدو به احتمال کم لیندو
به نظر من که لیندو هس
داستان خیلی خوبیه...فک کنم ایدو بوده
عالیییییییییییی داستان منم بخون
عالی بود😍
از اونجایی که لیندو نمیدونه اومده پیش شاه پس آیدو باید باشه
عالی بود
عالی بود پارت بعدی رو زودتر بزار.
فکر کنم اون آيدو بود.