سلام 👋 اینم داستان جدیدم❤
چقدر دلم واسه مامانم تنگ شده 😔هنوز اون روز رو یادمه : ( صبح ساعت ۸ ) ، ( علامت مادر میراندا* ، علامت میراندا &) * دخترم بیا صبحونه بخور & باشه مامان اومدم🚶🏻♀️ & مامان میخوام راجب یک موضوعی باهاتون صحبت کنم من میخوام پاسپورت کره رو بگیرم میخوام برم کره.... * عزیزم میدونی که ما وضع مالی خوبی نداریم ما حتی پول بلیط رفت و برگشت رو هم نداریم &اما مامان. ... * ساکت🤫 بیا صبحونه بخور& نمیخوام😭 *میراندا کجا میری صبر کن
داشتم قدم میزدم همین طوری میرفتم دیگه واسم مهم نیس گوشیمو باز کردم ۳۶تماس بی پاسخ از مامان ساعت ۱۱صبحه 😐 یعنی این همه راه رفتم 😑 باید برم خونه مامان قلبش درد میکنه خاک تو سرم یادم رفته بود. به سرعت یک تاکسی گرفتم و رفتم خونه . و با مادرم رو به رو شدم که دراز کشیده بود اون دیگه قلبش نمیزد دیگه نفس نمیکشید و همش تقصیر منه...........
به سرعت زنگ زدم امبولانس ولی کار از کار گذشته بود 😔 . اینقدر گریه کردم که خوابم برد ساعت ۶ بعد از ظهر بود بلند شدم از اتاق رفتم بیرون یک دوش گرفتم داشتم موهامو خشک میکردم که گوشیم زنگ خورد ماری بود . ( علامت میراندا ■علامت ماری ✔) ■الو سلام ماری ✔سلام گلم خوبی چرا صدات گرفته ؟ ■ ماری مامانم مرد دیگه هیچ کس رو ندارم😭✔ چیییی مادرت مرد ■ ا ر ه ✔ تسلیت میگم عزیزم من همین الان میام امریکا ■ممنون
ماری تو ژاپن زندگی میکنه تا اخر دبستان باهم بودیم ولی بعد رفتن ژاپن بعضی وقتا میاد اینجا . ماری تا ۳ساعت دیگه میرسید یعنی ساعت نه خونه خیلی به هم ریخته بود 😕 لباسا رو از رو مبل برداشتم گذاشتم تو کمد . ظرف ها رو شستم. خونه رو جارو کردم. هنوز بوی عطر مامان تو خونس 🥺 موهامو شونه کردم موهام خیلی بلندن پایین موهام یک کوچولو فره
خب کیوتا قسمت اول تموم شد داستان چطور بود؟
بای❤👋🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (8)