
هی گایز بعد مدت ها اومدم خب بریم سراغ داستان
از زبان چون جه: _من که بهت گفتم چون جه من نمیخوامت چون جه:اما من دوست دارم ا.ت ۵ ساله که تو اومدی استرالیا و من دارم بهت پیشنهاد میدم اما تو رد میکنی. این قبول اما اون بچت چی ؟ اون بچه ۴ ساله که پدرش معلوم نیس کدوم خریه پدر... باسیلی که تو دهنم خورد حرفم نصفه موند ناباور به ا.ت نگاه کردم. که دستشو به نشونه تهدید جلو اورد و گفت:ببین چون جه.اگه یبارردیگه درباره بچه منو پدرش حرف بزنی نمیگم دوستمی شریک خلافامی میدم دست بادیگاردام بعدم خودم با دستای خودم میکشمت
از زبان ا.ت:اینو گفتمو ب طرف ماشین مشکی رنگم رفتم که بادیگارد سریع درو برام باز کرد و بعد خودش سمت در شاگردو باز کرد و سوار شد و راننده راه افتاد تو راه بودیم که بادیگاردم گفت:خانم کیم بردارتون اقای هوانگ شو گفتن که بهتون بگم امشب یه بمب گذاری قراره تو سالن .... انجام بدیم و شما باید این کارو به عهده بگیرید خودشون کار دارن سرمو تکون دادم و باشه ای گفتم
همیشه وارد جزئیات نقشمون نمیشدم هیچقوت دوست نداشتم بدونم که چند میخوان بخاطر من بمیرن من هیچوقت دوست نداشتم اینکارو انجام بدم اما مجبور بودم شغل خانوادگیه ما این بود و من نمیتونستم پا پس بکشم بلاخره به عمارت شاهانم رسیدم بادیگارد بازم درو برام باز کرد و خودشو کنار کشید از ماشین پیاده شدم و بطرف عمارت حرکت کردم وارد سالن شدم که دیدم
خانم چونگ داره نظافت میکنه ازش پرسیدم که پسرم گی ته کجاست اونم با احترام بهم گفت که تو اتاقشه و داره با اسباب بازی هاش بازی میکنه. سرمو تکون دادم و بطرف بالا پاتند کردم. وارد اتاق پسرم شدم که دیدم روی زمین خوابش برده مطمعنا جوری که الان خوابش برده بود تاوقتی که بیدار بشه گردنش درد میگیره بخاطر همین سمتش رفتم وبغلش کردمو روی تخت گذاشتمش و کناره تختش نشستم
و به صورتش نگاه کردم دقیقا عین باباش بود شبیه ی پیشی ملوس کیوت با این فکرم اهی کشیدم من هیچوقت پدرمو نمیبخشم اون باعث شده بود من از عشقم مین یونگی دور بشم و مجبور بشم ترکش کنم😔 من اون پسرو دوس داشتم اما پدرم منو مجبور کرده بود که وارد شغل خانوادگی بشم و بهم گفته بود که که اگه ترکش نکنم اونو میکشه
با این فکرا از اتاق گی ته اومدم بیرون و تا عصر خودمو سرگرم کردم حالا وقت بمب گذاری بود رفتم تو اتاق و لباس نظافتچیارو تنم کردم و اومدم پایین همه افردام اماده بودن سوار ون شدیم و رفتیم ب سمت سالن در ورودی پر از نگهبان بود فک کنم امنیت قویی داشت و باید بیشتر مراقب میبودم کارتو نشون نگهبان دادیم و از در ورودی رد شدیم و وارد سالن شدیم و مثلا الکی شروع به گردگیری کردیم
بعد از چند دیقه هکرمون و چنتا افراد دیگه از فرصت استفاده کردن و رفتن تا دوربینارو از کار بندازن بعد چند مین یکی از نگهبانا با بیسیممون بهمون گفت که همه چی رو به راهه با این حرفش نفص حبس شدم رو بیرون فرستادم و شروع کردیم بمبا رو تو جاهای مختلف گذاشتن. بعد از اتمام کارا که مجبور شدیم سالنم تمیز کنیم رفتیم یه گوشه وایستادیم هرچه زمان میگذشت جمعیت هم زیاد تر میشد و ما خوشحال تر بعد از اومدن خواننده ها که نمیدونم کدوم خواننده بدبخت بود بدون نگاه کردن بهشون از بین جمعیت رفتیم بیرون توی ون منتظر بودیم تا خواننده اهنگشو شروع که و ماهم دکمه انفجار رو بزنیم یهو با صدایی که شرو گرد به خوندن هنگ کردم او....اون صدا... صدای خو...خودش بود ....که با صدای آسمانیش داشت اهنگ دچیتا رو میخوند به دست نگهبان نگاه کردم که میخواست سالنو منفجر کنه یهو با فشاری که به کنتل اورد همه چی تو سکوت فرو رفت واز کار افتاد زمان ی لحضه متوقف شد
خبب خببب تامام🤗 امیدوارم که دوست داشته باشید اگه خوب بود کامنت بذار و لایک کن تا ادامه بدم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (1)