
سلام کیوتی ها اومدم بادیه داستان جدید 😍 معرفی نامه: تو یه سه سالی توی زندگی نباتی بودی بر اثر افتادن پرژکتور استیج موقع اجرای باله😖و هیچ کس رو توی کره ی جنوبی نداشتی پدر و مادرت خیلی بهت اهمیت نمیدادن و فقط دوست پسرت بود که اونم توی این سه سال رفته بود با یکی دیگه 😑 بریم سراغ داستان 😇
پرستار : دکتر دکتر ا/ت بیدار شده دکتر : از زندگی نباتی بیرون اومد؟ پرستار : بله زود باشید (از زبان تو) بیدار شدم دیدم توی یه جای عجیبم دوستش نداشتم اون مکان رو وقتی حالم سر جاش اومد دیدم پرستار و دکتر بالا سرمن هستن دکتر : ا/ت خانم حالتون خوبه🙂 ا/ت: ببخشید من کجام احساس میکنم که مرده بودم دکتر: بله شما توی زندگی نباتی بودید و الان بعد سه سال به زندگی برگشته اید ا/ت: واقعا یعنی من الان بیست و سه سالمه پرستار: بله شما الان بیست و سه ساله هستید 🤗
ا/ت: من می مرخص میشم من باید برم دکتر : ا/ت خانم باید ماینه بشید بعد ا/ت: باشه زود باش (دوساعت بعد از زبان تو) زنگ لیا زدم لیا : بله بفرمایید ا/ت : لیا منم ا/ت لیا ا/ت تو برگشتی به زندگی ا/ت : اره برگشتم 🥺لیا : ا/ت: کجایی بیام دنبالت ا/ت: من دم در بیمارستانم لیا : باشه الان میام فعلا ا/ت: فعلا به خورده منتظر لیا بودم که دیدم اومد وای بوگاتی خریده چقدر دوست داشت این ماشینو ☺ لیا : ا/ت: خوبییییی ا/ت: لیااااا همدیگه رو بغل کردید لیا: وای چقدر دلم برات تنگ شده بود من هروز میومدم بهت سر میزدم ا/ت: مرسی لیا بیا بریم یه جایی من غذا بخورم لیا: اره بیا بریم سه ساله هیچی نخوردی 🤣 ا/ت: بی مزه لیا: هنوز همون اخلاق گندت هست ها ا/ت: 😐 لیا : باشه بیا بریم اینجوری نگاه نکن ا/ت: لیا بالاخره بوگاتی خریدی لیا: اره جات خالی اون روز رفتن اینقدر گاز دادم اخر زدم به تیر برق☹️
ا/ت: واییییی مردم از خنده 🤣🤣 لیا : خیلی بدی بیا رسیدیم بریم به به بخوریم ا/ت: بریم 😁 رفتین توی رستوران غذا هارو سفارش دادیم و داشتین میخوردین🤤 غذاتون تموم شد و داشتی با لیا حرف میزدی که دستت خورد به بشقاب و بشقاب غذا اومد بیوفته تو هم اومدی بگیری که دیدی روی هوا موند 😯 همه ی مردم توی رستوران یا نگاه میکردن یا فیلم میگرفتن لیا: ا/ت تو نیروی جادویی داری ا/ت: نه نمیدونم من سه ساله خواب بودم 😧 بعد دستت رو تکون دادی و دیدی که بشقاب هم باهاش تکون میخوره خیلی ترسیدی دستت رو بستی و بلند شدی که بشقاب هم افتاد و شکست 😮 همه نگاهت میکردن خجالت کشیدی و کیفیت رو برداشتی و رفتی لیا: ا/ت وایسا کجا میری ا/ت: دنبالم نیا خب لیا : اما اهای دختر وای چه خفن بود قدرت داشته نیروی ماورایی وای من با کی دوست نشدم 🤩
(از زبان تو) میدوییدم همش اینور و اونور که یهو سر جای خودم میخکوب شدم یه حسی بهم میگفت یه گربه ای از اون درخت میوفته 🐱🌳دوییدم رفتم زیر درخت که دیدم بله یه گربه ای افتاد تو بغلم وقتی که افتادن گربه رو دیدم یاد اون روز اجرا افتاد خیلی بد چراغ خورد تو سرم و باعث شد که سه سال توی زندگی نباتی باشم 🤯 احساس پوچی میکردم وقتی نمیتونستم برقصم والان هم بعد سه سال همین طور بود تصمیم گرفتم دوباره برگردم به روز های قبل 😋
(دو روز بعد تو باید برای تست باله بری به کمپانی باله و یا انتخاب میشی یا نه) ( از زبان تو ) توی این دوروز وقتی باله میرقصیدم یه چی عجیب بود و امروز تصمیم گرفتم که وقتی میرقصم چشمام رو باز نگه دارم ☺ لباس هامو پوشیدم و اهنگ رو گذاشتم سریع مردم به رقصیدن وقتی از حس رقصیدن اومدم بیرون دیدم که دارم روی هوا باله میرقصم 😲😳 خیلی تعجب کرده بودم اون روز توی رستوران و الان موقع باله وقتی رقص رو ادامه ندادم اروم اروم اومد روی زمین به جورایی خیلی خوش حال بودم 😀 چون روی هوا راحت تر میرقصیدم ولی چرا من نیرو های ماورایی دارم؟ سیع کردم که زیاد بهش فکر نکنم خدا یه چیزی میدونسته که بهم این نیرو هارو داده بی دلیل که نداده 😌
خیلی خیلی خیلی تمرین کردم تا بتونم روی هوا برقصم (میدونم خیلی تخیلی شد اما به بزرگ باری خودتون بخشید 😆) (یک هفته بعد ) امروز روزی یه که قرار بود بری و تست بدی و سریع اماده شدی کیفت رو برداشتی و گوشیتو از شارژ در آوردی و گذاشتی داخل کیفت 🙃 و کفشت رو پوشیدی و سوار ماشین شدی و رفتی به کمپانی وقتی میرفتی داخل دیدی یه عالمه بادیگارد روبروت وایستاده که یه ماشینی اومد و بادیگارد ها دور اون آدم حلقه زدن و تو هم خوشکت زده بودن نگاهش میکردی 😵 ا/ت: وای چقدر خوشگل و جذاب بود اوا ا/ت رو کارت تمرکز کن دختر 😄رفتی داخل کمپانی ا/ت:ببخشید من برای تست باله رینی اومدم منشی : بله بفرمایید با من بیاید ا/ت: چشم رفتی داخل یه اتاق و لباس هاتو عوض کردی و کفش باله پوشیدی و منتظر بودی نوبتت بشه استرس داشتی اخه خیلی ادم اومده بود 😕
اگه یکی از این ها از تو بهتر باشه چی به خودت اومدی که دیدی دارن صدات میزنم رفتی روی صحنه و یه تعظیم کوچولو کردی و اون پسر خوش تیپه رو دیدی اهنگ پخش شد 🎹🎼 و شروع کردی رقصیدن و اینکه هی میرفتی بالا رو حس میکردی سیع کردی استرس نداشته باشیم خودتو سل کردی و توی هوا میرقصیدی (از زبان داور ها) (داور اول # دارو دوم @و جیمین &) #: وای داره روی هوا میرقصه 😳@: خدای من نیرو داره نیرو داره &: سکوت کرده و نگاهت میکنه اهنگ تموم شد و تو اروم اروم اومدی پایین و دوباره تعظیم کردی و اومدی بری که دارو ها صدات زدن @: خانم ا/ت ا/ت:بله #: شما به سیم وصل بودید ا/ت: خیر @: پس چطوری روی هوا بودین ا/ت: اها ببخشید زود تر نگفتن من قبلا بالا میرقصیدم و اولین اجرای من دریاچه قو یکی از پروژکتور ها از اون باله ول شد و خورد تو سرم و من سه سال توی زندگی نباتی بودم و وقتی به هوش اومدم قدرت ماورایی داشتم 🤩پایان🤩
خوب اینم از این داستان جدیدم امیدوارم خوشتون بیاد😘 بچه ها اگه حمایت کنید و لایک ها 10 تا و کامنت ها هم 10 تا بشه تا 5 پارت ادامه میدم اگه نشه تا پارت 2 ادامه نمیدم پارت 2 تمومش میکنم 🙃😍
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (3)