
سلااااااااام ↓↓↓↓↓↓
شروع : ( یه چیز رو یادم رفت بگم لیدی باگ میراکلس های لایلا و فلیکس رو به معبد داد تا از اون ها نگهداری بشه و این رو یادم رفت بنویسم در قسمت های قبل ) ادامه داستان: خب برای چی یهولیدی باگ و ریناروژ و یه ابر قهرمان که معجزه گر گرگ رو داشت گفتن برای کشف هویت من\(°o°)/ چیییییییییییییییی 😰 اما قرار این بود که لیدی باگ :اره قرار بود که من و تو هویت همو بدونیم اما دیگه نقشه عوض شد همه گفتن اره اینطور بهتر هست کت: من استرس داشتم که نکنه
همه گفتن اره اینطور بهتر هست کت: من استرس داشتم که نکنه اون ابر قهرمان گرگ همونی باشه که لیدی باگ دوستش داره بعد لیدی باگ گفت خب دوستان من و ریناروژ یه نقشه داریم بعد یه چشمک به ریناروژ زدم و ادامه دادم همه چشمامون رو میبندیم و بعد همه تبدیل به خودمون میشیم در ذهن لیدی :(البته باید بگم دخترا هویت همو میدونن ولی هویت منو فقط دونفر میدونن ) و اینو گفتم همه گفتن باشه و همه چشم هاشونو بستن و
در ذهن لیدی :(البته باید بگم دخترا هویت همو میدونن ولی هویت منو فقط دونفر میدونن ) و اینو گفتم همه گفتن باشه و همه چشم هاشونو بستن و یک دو سه همه تبدیل به خودمون شدیم الیا :دل تو دلم نبود بدونم پشت نقاب کت نوار کیه اگه حدسم درس باشه چی یعنی ممکنه اون کت نوار باشه بعد یکی گفت خب حالا باز کنیم چشم هامونو
بعد یکی گفت خب حالا باز کنیم چشم هامونو مرینت گفت خب یک دو سه و همه چشم هامونو باز کردیم چون ما فقط هویت کت رو نمیدونستیم همه از تعجب دهنشون باز مونده بود ادرین :چشم هامو باز کردم با صحنه ی که انگار داخل مدرسه هستم مواجه شدم چون همهی بچه های کلاس بودند به جز کلویی و لایلا و سابرینا و چنتا دانش آموز دیگه و معلم ها
یه نگاهی به جایی که لیدی باگ بود کردم باورم نمیشد پایان ببخشید اگه کم بود
لایک و نظر فراموش نشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)