
های گایز❤️🧡💛💚💙💜 بریم با پارت دوم
کاگامی اصلا هم قوی نبود.من تا حالا شمشیربازی نکردم ولی شکست کاگامی خیلی آسون بود. کاگامی:برنده شدی آدرینا.تبریک میگم. گارد و شمشیر آدرین رو تحویلش دادم. من:کاگامی اجازه هست؟ سری به نشانه تایید تکون داد. گاردش رو،رو سرم تنظیم کردم و شمشیر رو گرفتم. من:داداشی گارد بگیر. آدرین:به روی چشم. آدرین یکم سرسخت تر بود ولی پیشبینی حرکات اون هم کار سختی نبود.با چند تا جاخالی و حمله ناگهانی شکستش دادم. _یوووهوووو برنده شدم. آدرین:آدرینا چجوری هردو مونو شکست دادی؟تو که شمشیرباز نیستی. من:خب حرکاتتون خیلی قابل پیشبینیه. آدرین:راستی کاگامی،آدرینا میتونه ذهنتو بخونه.این استعداد مادرزادی آدریناس.میدونستی تو المپیاد ریاضی برلین اول شده؟ کاگامی:آهان نه نمیدونستم. من:الان با خودت میگی این رو مخه یه جادوگره. _نه من چرا باید بگم؟ من:از قیافت معلومه کاگامی.خب من شما عزیزانم رو تنها میذارم تا به تمریناتتون برسید. چند دور دور حیاط رو دور زدم تا حواسم به کارهاشون باشه. یک ربع بعد... آدرین:خیلی ضعیف بودی کاگامی کاگامی:امروز طلسم شدم. من:نه اینطور نیست.وقتی ذهنت درگیر چیزی باشه،نمیتونی تمرکز کنی. کاگامی:دهنتو ببند... آدرین:کاگامی این چه رفتاریه؟اون خواهر منه کاگامی بیتوجه به حرفای آدرین،رفت بیرون. آدرین هم برگشت خونه و رفت توی اتاقش
پله ها رو یکی یکی بالا رفتم و رفتم روی مبل نشستم.عینکم رو درآوردم و ۲ تا انگشتم رو رو شقیقه هام گذاشتم. نشستم.به همه جا با دقت نگاه کردم،هیچکس نبود.رفتم تو اتاق بزرگ بابا یه نقاشی از مامان بود.با گوشیم ازش یه عکس گرفتم و برای مهنا،دوست ایرانیم فرستادم.اونم مثل من یه نابغه بود و تو برلین با هم آشنا شدیم عکس رو براش فرستادم و اون جواب داد:این نقاشی فقط یه نقاشی معمولی نیست،این میتونه یه در مخفی به جایی باشه. براش یه پیام فرستادم:یعنی بابام داره چی رو ازم مخفی میکنه؟ مهنا:نمیدونم ولی مطمئنم موفق میشی.پس فعلا شبیه یه کمد بود.از زیر یه دستگیره داشت که کمد رو باز میکرد.رمزش هم رمز آسونی بود.تاریخ تولد مامان به صورت برعکس.چه چیزای عجیبی تو کمده.کتاب و یه سنجاق سینه طرح طاووس.این سنجاق سینه مال مامان بود. اون سنجاق سینه رو گرفتم تو دستم.یه نور اومد بیرون.یکم ترسیدم ولی یه طاووس نازنازی و کوچولو اومد بیرون. کتاب و سنجاق سینه رو برداشتم.سه تا از انگشتهام رو کمی محکم رو در کمد گذاشتم که یهو زمین مثل آسانسور رفت پایین.واااااو یه در مخفی به پایین زمین.اونطرف مامان رو گذاشته بودن.دویدم به اون سمت و ایستادم کنارش.حالم کنارش خوب خوب بود _اسم من دوسوئه.کوامی طاووس.بهت قدرت ساخت سنتیمانستر رو میدم.البته میراکلس من شکسته و اگه ترمیم نشه،استفاده از اون بهت آسیب میرسونه. من:دوسو این کتاب دیگه چیه؟ دوسو:کتابی راجع قدرتهای ویژه میراکلس ها. من:پس حتما راجع ترمیم هم توش داره. صفحه اول رو باز کردم.این چند تا شکل عجیب غریبه. من:فهمیدم دوسو.میشه صفحه آخر این کتاب رو باز کنی؟ احساس کردم کسی داره میاد تو،پس رفتیم قایم شدیم. دوسو:راستی اسم تو چیه؟ من:هیییس.فعلا باید از کار بابا سر در بیارم.
پدر:نورو،بالهای تاریکی را برخیزان...پرواز کن آکوما کوچولوی من،پر و بزن و اونو شرور کن. من:اسمم آدرینا آگرسته.تو مامانم امیلی رو میشناسی؟ دوسو:قبلا هولدر من اون بوده. سنجاق سینه رو زدم به لباسم. من:دوسو چی باید بگم؟ دوسو:خیلی خطرناکه! من:لطفا بگو. دوسو:بگو دوسو پرهای منو آماده کن. من:دوسو،پرهام رو آماده کن. تبدیل شدم به یه سوپرهیرو.از بادبزنم یه پر برداشتم و پر از انرژی کردمش. من:برو پر قشنگم،برو و به مردم کمکی برسون. هاکماث:یه پر؟ولی ناتالی که اینجا نیست. وای اوضاع خیت شد.پر رو خالی از انرژی کردم و برگشتم به حالت عادی هاکماث:آنتیباگ...من هاکماثم.از لیدی باگ متنفری؟منم همینطور.من بهت قدرتی میبخشم که درست قدرتهای اونو داشته باشی. _در خدمتم هاکماث کلویی بورژوا؟داشتم شاخ درمیاوردم. میراکلس طاووس و دوسو رو قایم کردم و به سختی از اونجا بیرون رفتم.برگشتم به اتاقم. کتابو ورق میزدم که به یه برگه رسیدم.توش معنی هر شکل رو کشیدن بود.از تو فهرست دنبال ترمیم میراکلس طاووس بودم یه یافتمش. نیم ساعت بعد... دوسو:آفرین آدرینا.تو موفق شدی. من:حالا این میراکلس به هیچکس آسیب نمیرسونه.بهتره تبدیل بشم و برم به کمک دوستای سوپرهیرو.دوسو،پرام رو آماده کن. از پنجره بیرون رفتم.وای من چقدر چابکم
رسیدم به جایی که منتظرش بودم.هنوز با آنتیباگ میجنگیدن. لیدی باگ:تو مایورایی نه؟ من:سلام لیدی باگ و کت نوار.نه،فعلا لیدی پیکاکم.برای کمک به شما اینجام. یه پر دیگه از بادبزنم برداشتم و پر از انرژی کردم و فرستادم تو عصای کت نوار. من:سوپر کت.این یه سنتیمانستر از توئه که کامل تحت فرمان تو خواهد بود. کت نوار:حله لیدی پیکاک. لیدی باگ:لاکی چارم. من:یه سوت؟امیدوارم موثر واقع بشه.من باید تجدید قوا کنم. رفتم یه گوشه و به حالت عادی برگشتم از کیفم برای دوسو یه شکلات دادم که خورد و جون گرفت.دوباره تبدیل شدم. لیدی باگ:لیدی پیکاک،به قدرتات نیاز دارم.باید یه سنتیمانستر از من بسازی. من:باشه لیدی باگ. یه پر دیگه آزاد کردم و اونو به یویوش فرستادم. من:سوپر باگ.این یه سنتی مانستر از توئه که کامل تحت فرمان تو خواهد بود. رفتم پشت آنتیباگ و گوشواره هاش رو به سختی ازش گرفتم و فرستادم برای لیدی باگ. لیدی باگ اونا رو له کرد و بعد اکوما رو گرفت و سوت رو انداخت بالا و گفت:میراکلس لیدی باگ منم پر ها رو آزاد کردم و برگردونم به بادبزنم. من/لیدی باگ/کت نوار:بزن قدش. دست کلویی رو گرفتم و کمکش کردم بلند بشه. کلویی:تو کی هستی؟ من:لیدی پیکاک کلویی:منم کویین بی هستم والا بعید میدونم ایشون کویین بی باشه
لبخندی زدم و برگشتم خونه.بابا نزدیک بود هویتمو بفهمه پس رفتم تو تختم و به حالت عادی برگشتم.یه شکلات از جیبم به دوسو دادم و میراکلس رو قایم کردم. پدر:آدرینا فردا باید با آدرین بری مدرسه. آدرینا:آخجون.میتونم کلی دوست جدید همسن و سالم پیدا کنم. لبخندی بهم زد. فرصت رو غنیمت شمردم و کتاب گرینوار(اسمش همین بود؟) رو نشونش دادم و پرسیدم:بابا این کتاب رو از کجا آوردی؟ کمی تامل کرد. پدر:تو یه سفر با مادرت اینو پیدا کردم. من: دلت برا مامان تنگ شده،نه؟راستی این عکس ابرقهرمانها واقعا الهام بخش اند. پدر:آره همینطوره.وایسا ببینم این کتاب کجا بود؟ من:این کتاب رو میز بود،منم فکر کردم کتاب تاریخیه.میدونی که چقدر از تاریخ خوشم میاد! بابا اتاق رو ترک کرد و رفت پیش ناتالی و گفت:مگه نگفتم اون کتاب نباید در دسترس قرار بگیره؟ ناتالی سرش رو پایین انداخت و رفت. دوسو:حس خوبی داری که یکی بخاطر تو تنبیه شد؟ من:نه ولی خب حال داد. رفتم اتاق آدرین و گفتم یکم اذیت کنمش. یهو در رو باز کردم و گفتم:آدرییییییین. آدرین:آدرینا ترسیدما. آدرینا:بریم بستنی بخوریم؟ آدرین:ما که تو خونه حبسیم. دوسو دیگه طاقت نیاورد و رفت پیش پلگ تا با هم حرف بزنن. من:خب آدرین و آدرینا اگرست زندانین،نه کت نوار و لیدی پیکاک. آدرین:یعنی...تو...لیدی پیکاکی؟ سری به نشانه تائید تکون دادم.آدرین پنجره اتاقش رو باز کرد و باهم رفتیم پایین و بعدم به سوی اندره بستنی فروش. از جیپیاس گوشیم،دنبالش کردم. من:آدرین الان نزدیکمونه.از این طرف.بدو بدو رفتیم پیشش
خب پایان
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عععععععععععععععععععععععععرررررررررررررررررررررررررررر 😆😆😆😆 دوسش دارمممممم
عالیییی
ادامه بده
و لطفا این داستانت رو تا آخر بنویس و طولانی باشه
ممنون
این رمانم تموم شده ولی چنلی که توش پارتامو ذخیره میکردم دیلیت شد
چراااااا🥺🥺🥺
عالیییییییییی بود
مرسی🍒