داستان شیطان و فرشته

میلیاردان سال پیش زمانی که انسان ها وجود نداشتند دنیا به دو قسمت تقسیم شده بود فرشته ها شیاطین.فرشته ها در صلح ارامش زندگی میکردند و نگرانی راجب ورود شیاطین به دنیای خود نداشتند چون یک دیوار بینهایت بین سرزمین شیاطین و فرشته ها بود.شیاطین قسد ورود به دنیای فرشته ها را داشتند چون انها دارای یک قوی جادوی بینهایت بودنت.هردو سرزمین یک ملکه و پادشاه بودند.هزاران سال بعد یک دختر بچه ی فرشته کاری کرد یک جنگ جهانی وجود بیاد.

دختر بچه که شاهدخت فرشته ها بود با شاهدخت شیاطین دوست بود.او دلش میخواست شاهدخت شیاطین به دنیای انها بیاد برای همین رفت قوی جادو رو برداشت و دروازه ی میان بعدی رو باز کرد.بعد باز شدن کامل دختر شیاطین رفت و به پدر و مادر خود گفت که دروازه باز است و شیاطین مردم خود را صدا زدند.انها به سرزمین فرشته ها امدند قوی جادو رو از دست دختر بچه گرفتند

انها به جادوی مطلق رسیدند.انها دختر بچه را گرفتند و به شیطان تبدیل کردند.اما هنوز جادوی مثبت در درون قلب دختربچه بود.شیاطین به قصر فرشته ها امدند و ملکه و پادشاه را دستگیر کردند.و به دنیای فرشته ها حکومت کردند.اما دختر شیاطین از کاری که کرد ناراحت بود اون وقت تنهاییش دختر فرشته ها رو خوب کردو بعد خودش رو تبدیل به فرشته کرد.

انها با جادوی بینهایت دنیای فرشته ها و شیاطین رو از هم جدا کردند.پدر و مادر دختر بچه به او گفتند که خیلی کار اشتباهی کرد که به یک دختر بچه ی شیطان اعتماد کرده و دروازه رو باز کرده و قوی جادو را در دنیای موازی مخفی کردند.

دختر بچه همیشه افسانه ی انسان ها را می خوند و برایش عجیب بود.چند میلیارد سال بعد اولین انسان بوجود امد و هرج و مرج بین دنیا ها وجود امد.مردم شیاطین و فرشته مجبور به ترک سرزمینشان شدند.اما ملکه و پادشاه فرشته ها یادشان رفت قوی جادو رو بردارند.

خوب این قسمت تموم شد.لایک و نظر یادتون نره

ادیت هام.....

.....................

.....................................

خب این اخریه امید وارم خوشتون بیاد بای