
سلام قسمت سوم فصل دوم
یهو ریناروژ اومد و به ما کمک کرد و تونستیم لایلا رو به زمین بزنیم میراکلسم رو برداشتم و تبدیل شدم به لیدی باگ و با میراکلس لیدی باگ همه چیز رو درست کردم و ................................................ ما هویت همو فراموش کردیم ولی چون از قبل به الیا گفته بودم الیا فراموش نکرده بود و فقط کت و لایلا و فلیکس و من فراموش کرده بودیم بعد لابلای و فلیکس رو به پلیس تحویل دادیم بعد کت گفت خب حالا چی گفتم یعنی چی حالا چی گفت خب اونارو شکست دادیم گفتم خب اره گفت خب الان وقتش نیست که هویت همو بدونیم (دوباره 😐)
ریناروژ که داشت از خنده منفجر میشد اما خودش رو کنترل کرده بود که نخنده یه چشمک به من زد و گفتم خب باشه فردا چطوره گفتم خوبه گفت پس تا فردا بانوی من گفتم بای و کت رفت و من هم همراه ریناروژ رفتم خونه خودمون از بالکن پریدیم تو اتاقم و خال ها خاموش و من تبدیل به خودم شدم و الیا هم تبدیل به خودش شد یهو دیدیم که
دیدم که جلومون مارتین نشسته و دهنش بازه گفتم هه (・o・) سلام مارتین تو اینجا چه میکنی برادر 😅 گفت مرینتتت مممرینت تتتتو لیدی و الیا تو هم رینا روژی گفتم اره من لیدی باگم خوبه راحت شدی گفت اما چجوری گفتم داستانش طولانی هست و نشستم و کل داستانو براش گفتم بعد گفت پس فردا میری برای کشف هویت گفتم اره ولی الان خوابم میاد الیا گفت میشه
گفتم اره ولی الان خوابم میاد الیا گفت میشه ماهم فردا بیایم گفتم نمیدونم یه فکر بهتر دارم همه رو جمع میکنیم و همه تبدیل به خودمون میشیم الیا گفت بهتر از این نمیشه و بعد شب بخیر و رفت
فردا عصر به همه بچه ها میراکلس دادم (در حالت لیدی باگی ) و به همه گفتم که امشب ساعت ۸بیاین به این ادرس ساعت:۸ کت نوار: دیدم یهو همهی ابر قهرمان ها اومدن گفتم خبری هست گفتن لیدی باگ گفته که اینجا جمع بشیم گفتم به سلامتی خب برای چی یهو
ببخشید اگه کم بود لایک و نظر فراموش نشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود گلم 👌🌹😗
عالی بود♡