
ببخشید بابت تاخیر دلیلمو بهتون گفته بودم
از زبان مارینت:یه لحظه ترس برم داشت بعدش که دقت کردم دیدم بوی سوختنی میاد😶وایییییییییییییی کوکیا😱سری رفتم پایین که دیدم سیستم اطفاء حریق(امیدوارم بدونید چیو میگم)روشن شده به خاطره دودی که از کوکیا مومده.به سمت فر رفتم و خاموشش کردم به حال که دقت کردم دیدم آدریانا داره از خوشحالی دور خودش میچرخه حالا مپرسید چرا?برای اینکه داره رو سرمون آب میپاشه😐واقعا بعضی وقتا این بچرو درک نمیکنم😑آدرینم که با قایفه😑نشسته بود رو میز ناهار خوری و داشت مجله جدیدشو میخوند.بدبخت مجلش نابود شد😅یهو دیدم روم آب پاشیده شد😬نگا کردم دیدم آدریانا که الان پیرهنه سبز و موهای بلوند و بلندش که با روبان های سبز بسته شده خیس بود داره رو من آب میپاشه😑منم پامو آوردم بالا و روش آب پاشیدم که دستاشو گرفت جلوی صورتش.داشتیم آب بازی میکردیم که یهو
از زبان آدرین:اونا داشتن آب بازی میکردن که یهو برقا رفت😶گفتم:احتمالا فیوز پریده)منو مارینت داشتیم کابینت ها رو میگشتیم که شمع پیدا کنیم.یهو یه چیزی خورد به من و من قبل از اینکه بیفته از کمر گرفتمش😌ولی بعدش چون زمین خیس بود سر خوردیم و دوتایی افتاد زمین😐(خاک تو سرت)احساس کردم یه چیزی رو لبمه یا لبم رو یه چیزیه نمیدونم(تو چه جوری یه جنایتکار شدی🤦🏻♀️)نرمه,گرمه,مزه چیپس شکلات میده کلا یه جوریه یهو برقا اومد و دیدم که یا مریم مقدس😵😵😵اون چیز نرمه,گرمه که مزه چیپس شکلات میده لب مارینته😱بدبخت کم مونده بود از شدت تعجب بمیره آدریانا هم که نمیدونست بخنده یا فکش تا زمین کش بیاد.به خودم اومدم و سری از روی مارینت کنار رفتم.اونم قیافش اینجوری بود😳😵رفت سمت فر و کلوچه ها رو آورد بیرون خداروشکر نسوخته بودن😌(تو به فکر کلوچه هایی?😐,چیه مگه😶,هیچی فرزندم برو به بقیه شاسگو امممممم یعنی چیز به بقیه کارات برس😅)
خلاصه(بچه ها بعضی وقتا واقعا نمیدونم باید برای ادامه کلمات چی بنویسم و فقط سعی میکنم جمله هارو کامل کنم و متن بنویسم قافل از اینکه اصلا چی مینویسم در دو استیکر💨🧠امیدوارم منظورمو گرفته باشید☺)مارینت کلوچه ها رو که درآورد با صدایی که به زور میشد شنید گفت:من میرم حموم😳)آدریانا هم همین جمله رو تکرار کرد و رفت.حالا فقط من موندمو یه خونه پر از آب و کلوچه های تازه🤤رفتم و یه دونه برداشتم و از یخچال هم شیر برداشتم و ریختم تو لیوانو و خوردم وای خدایا چه خوشمزس از زبان مارینت:خدایا منو بکششششششششششش😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱آدرین افتاد رو من,من افتاد زیر آدرین,لبش فرود اومد رو لبم,لبم نشیمنگاه لبش شد(نفهمیدم چی گفتم😐)

یعنی یعنی یعنییییییییییییییییی😱😱😱😱😵😵😵😵یه جورایی همو همو همو (سوزنش گیر کرده😶)همو ب بوسی بوسیدیم😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😵😵😵😵😵😵🔪🔪🔪🔪🔪(🚨بیبو بیبو برید کنار مریضمون سکته کرد🚨🚑)نه اینکه بدم بیادا ولی خب خوشمم نیومد درسته بهش علاقمند شدم ولی نه در این حد که بخام ماچش کنم😰البته خب البته تخسیر منم نبود اتفاق بود دیگه میفته😌😌حالا بیخیال بهتره برم حموم.رفتم حموم و اومدم یه لباس پوشیدم(عکس اسلاید)از اتاقم اومدم بیرون دیدم هنوز یه کم آب رو زمینه رفتم پایین دیدم آدرین و آدریانا نشستن و دارن کلوچه میخورن با شیر.منم دیگه اون اتفاقی که بین منو آدرین بود رو فراموش کردم چون به هر حال اتفاق بوده دیگه
از اتاقم اومدم بیرون دیدم هنوز یه کم آب رو زمینه رفتم پایین دیدم آدرین و آدریانا نشستن و دارن کلوچه میخورن با شیر.منم دیگه اون اتفاقی که بین منو آدرین بود رو فراموش کردم چون به هر حال اتفاق بوده دیگه.رفتم پیششون و کمی کلوچه خوردم بعدم چون خیلی خسته بودم رفتم خوابیدم😴احساس کردم که یکی داره با موهام بازی میکنه چشامو آروم باز کردم که دیدم آدریانا کنارم خوابش برده و معلوم نیست خواب چی داره میبینه که با موهای من ور میره😑ساعتو نگا کردم دیدم ۸:۲۵ بلند شدم و رفتم پایین که دیدم آدرین داره شام میخوره🍝(اسپاگتی)بیشور(لطفا منتشر کنید دیگه)ما رو بیدار نکرده خودش نشسته داره میلمبونه😒بهم نگا کرد و گفت:بیا شام بخور)رفتم خوردم بعدم رفتم آدریانا رو بیدار کردم که بره شام بخوره.رفتم تو اتاقم و یکم به ماه نگا کردم🌙و خوابیدم😴صبح بلند شدم و بعد صبحونه با آدریانا خداحافظی کردم و گفتم که دوباره میام.آدرین بهم گفت:منو آدریانا قراره فردا ساعت ٦:۰۰ بریم پارک کنار خونتون اگه خواستی توعم بیا)منم قبول کردم و رفتم خونه.رسیدم و زنگو زدم....
تمام میدونم کم نوشتو ولی نتم داره تموم میشه و مامانم میگه دیگه نمیخره پس برای بعدی دوباره تاخیر داریم و دوباره احتمالا کمه بازم معذرت میخوام برای پارته بعدی چون کم بود من به ۱۰ لایک و کامنت راضیم کمم باشه اشکالی نداره ولی من با کامنتاتون انرژی میگیرم🙂خداحافظ🍓
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
با اینکه کم بود ولی اشکال نداره عالی نوشتی😍🌟
اها متوجه شدم
تو داستانت ساعت ۸ و ۲۵ بود الان اینجا ۸ و ۲۶ 🤦🏻♀️🤦🏻♀️
ببخشید اما متوجه نشدم
آجی میگم تو داستانت ساعت ۸ و ۲۵ دقیقه بود چند ساعت پیش وقتی من داشتم داستانت رو میخوندم ساعت تو اورمیه ۸ و ۲۶ دقیقه بود
پارت بعد تو بررسیه
کیانا جان من منتظرم
سعی میکنم فردا بنویسم
پارت بعدشو بزار اجی
عالی بود
کی قسمت بعدی رو میدی؟ 😭😭😭
ممنون واقعا نمیدونم
عالی بوداجی
کیانا جون ترو خدا زودتر پارت بعدی رو بده. من دو متر پریدم بالا وقتی دیدم پارت جدید اومده. ولی الان بازم باید خیلی خیلی صبر کنم تا بیاد 😭😭 ولی عاشق داستانت شدم 💋💋💋💋💋💋💋❤️❤️❤️❤️❤️❤️
لطف داری عزیزم و بازم بابت تاخیر معذرت میخوام💖💖
عالی