فالو =فالو 👍💚🐍
شب جشن من داشتم تو اتاقم اماده میشدم دراکو هم منتظر من بود یه لباس خیلی خوشگل سیاه پوشیدم 🤩و موهامو باز گذاشتم و یک کوچولو ارایش کردم و رفتم بیرون (نکته:هانا زیبا ترین دختر هاگوارتزه و تقریباً 20نفر ازش درخواست کردن ولی همه رو رد کرد تا با دراکو برقصه😎👍)از زبان دراکو:داشتم با یک نفر صحبت میکردم دیدم هانا از روی پله ها میاد پایین خیلی زیبا شده بود حتا از فرشته ها هم زیبا تر🥺🤩از زبان هانا:داشتم از پله ها میرفتم پایین که همه به من خیره شده بودن که دراکو اومد جلو و دستم رو گرفت و ب.و.س.ی.د.
دستش رو گرفتم و همه وارد سالن شدن دراکو اروم تو گوشم گفت:خیلی زیبا شدی🥺😎🤩گفتم:تو هم خیلی خوشتیپ شدی 🥺🤩💚من و دراکو زود تر شروع به رقصیدن کردیم ما خیلی زیبا میرقصیدیم جوری که پچ پچ ها بین بچه ها شروع شد 💚🐍😐خیلی رقصیدم داشتم از خستگی میمردم با دراکو یکم نشستیم و
بعد یه پسر اومد جلوم ازم درخواست کرد میخواستم چیزی بگم که دراکو گفت:نه نمیتونی با دوست دخترم برقصی😳😠.بعد تو گوشم گفت:بیا بریم میخوام یه چیزی رو بهت نشون بدم😏☺️و باهم رفتیم جنگل ممنوعه نور ماه اونجا رو روشن کرده بود خیلی زیبا بود 🥺🥺🌕دراکو وایستاد جلوم ودستام رو گرفت و گفت:امشب شب زیبایی هست خوشحال شدم که درخواستم رو رد نکردی من خیلی دوست دارم در واقع ع.ا.ش.ق.ت هستم میخوام همیشه کنارم بمونی 🥺قول میدی؟🥺اشک تو چشمام جمع شد و محکم ب.غ.ل.ش کردم اون شب خیلی ر.م.ا.ن.ت.ی.ک.ی بود . صبح باهم رفتیم سر کلاس هامون و بعدم سرسرا مسابقه ها شروع شدن من و دراکو طرفدار سدریک دیگوری بودیم.
صبح داشتم میرفتم سر کلاس معجون سازی که دیدم همه نشانک زدن و روشن نوشته بود پاتر بازنده است😂 .دیدم هری داشت میرفت که یهو بعله دراکو شروع کرد به تیکه انداختن😂😐که الستر دراکو رو شبیه سمور کرد رفتم پیش دراکو ببخشید 😂رفتم پیش سمور و گرفتمش دستم و چوب دستمو گرفتم به الستر بهش گفتم حق نداری با دوستم این کار و کنی و یه استوپفای زدم بهش دو متر پرت شد اونور تر و بعد دراکو رو به شکل اولش دراوردن😐👍😂(مثلا پسر هست ولی من باید حواسم بهش باشه یا اون به من؟😐👍)بهش گفتم:دراکو حالت خوبه؟؟گفت:. ار....اره خوبم ممنون 💚 با دراکو توی قسمت تماشاچی ها ببودیم مسابقه داشت تموم میشد که یهو سدریک بدون جون برگشت درسته پدرم این کار رو کرده بود 🥺🥺دیگه تابستان داشت شروع میشد و همه بر گشتن خونشون 🥺رفتم تو اتاق
دراکو داشت وسایلشو جمع میکرد گفتم:تو هم میخوای بری و منو تنها بزاری🥺🥺من برنمیگردم خونمون🥺گفت:خب بیا به عمارت ما اونوقت دیگه پیشمی 😐👍گفتم:پدر مادرت که نمیدونن 🥺💚گفت:قبلاً بهوشون گفتم که تو هم شاید با من بیای 😐😏☺️باخوشحالی گونه اش رو ب.و.س.ی.دم و چمدونارو داد به کراپ و گویل که تا قطار بیارنشون تو قطار من کنار دراکو نشستم سرم رو گذاشتم رو شونش و خوابیدم و اونم سرشو گذاشت روسرم 🥺💚☺️ رسیدیم به عمارت
خب این پارت هم تموم با بای😏👋👋👋
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود پارت بعد پلیز
مرسسسیییی🥰😍