برگشتم بلپارت دون داستانم امیدوارم خوشتون بیاد
میایم به زمان حال امیلی حالش خیلی بده داره میمیره ادرین و گابریل بالای سرش هستن (فقط بگم ادرین اسم پسر گابریل و امیلی است) ادرین میره و دست امیلی که مادرش هست رو میگیره امیلی میدونه که قراره بمیره پس به گابریل با صدای خیلی ضعیف میگه گوش ات رو بیار باید یک چیزی بهت بگم گابریل گوش اش رو نزدیک به صورت امیلی کرد امیلی تو گوش اش گفت عزیزم لطفا در مورد معجزه گر ها به ادرین بگو تا جمله اش تموم شد چشم هاش بسته شد و دیگه حرفی نمیزد ولی ضربان قلب داش دکتر ها گفتن رفته تو کما گابریل هم به دکتر ها گفت فردا بفرستینش خونه ولی به ادرین گفت مادرت مرد ادرین هم گابریل رو بغل کرد و گفت بابا تو تنها کسی هستی که دارم و عاشقتم بریم سمت دیگه شهر پیش دختری که کمی دست و پا چلفتی ولی باهوش و اینکه مادر پدر اون بهترین شیرینی پزی شهر پاریس رو دارن ....... میریم به دو سه روز آینده.....
امروز اولین روز مدرسه است مرینت از خواب بیدار میشه و نگاه به ساعت میندازه 😱😱😱😱 ساعت 8 و نیم است میاد که از تخت بلند بشه پاش گیر میکنه به لبه تخت و میوفته زمین با عجله بلند میشه و کیفش رو میندازه رو دوشش تا بره مدرسه که مامانش میگه لباس جدید مدرسه شده لباس خواب مرینت تا لباسش رو میبینه یک جیق میزنه و میره بالا لباسش رو تنش میکنه و بدو بدو میره سمت مدرسه وقتی میرسه مدرسه میبینه هنور پنج دقیقه تا کلاس مونده و اروم به سمت کلاس راه میره و روی نیمکت دوم تو کلاس میشه که دختر شر کلاس با لگد در رو باز میکنه (اسم دختر شر مدرسه کلویی است) با دوستش که شر تر از اون است میان تو (اسم دوست کلویی لایلا است) وقتی وارد کلاس میشن میرن سمت میز مرینت لایلا با کف کفش لگد میزنه تو صورت مرینت و مرینت پرت میشه زمین سرش زخم شد ولی یک دختر دیگه در نیمکت سوم نشسته بود و وقتی این صحنه رو دید رقت و مرینت رو بلند کرد و پرسید که ایا مرینت حالش خوبه یا نه .......
اسم دختری که به مرینت کمک کرد پا بلند بشه و حالش رو پرسید الیا بود) وقتی که معلم داشت وارد کلاس میشد از مرینت پرسید که چرا افتادی زمین و از سرت داره خون میاد مرینت هم همه چیز رو توضیح داد (اسم معلم مرینت خانوم بوستیه بود) وقتی معلم ماجرا رو شنید سر لایلا داد زد و گفت بلند شو بریم دفتر مدیر در اون لحظه بود که کلویی گفت خانوم بوستیه من به لایلا گفتم تا تو صورت مرینت لگد بزنه خانوم بوستیه هم گفت کلویی تو هم باید بیای دفتر خانوم بوستیه همه چیز رو به مدیر توضیح داد و رفت به کلاس برسه مدیر مدرسه داشت از لایلا و کلویی نمره کم میکرد که کلویی گفت بگذارید به پدرم زنگ بزنم (یک نکته پدر کلویی شهردار شهر است و هزینه های مدرسه رو او پرداخت میکنه) وقتی مدیر مدرسه حرف کلویی رو شنید گفت باشه خانوم کلویی از شما نمره کم نمیشه و از رایلا کم میشه کلویی هم گفت نه از من و نه از لایلا هیچ نمره ای کم نمیکنید از مرینت کم کنید مدیر مدرسه هم قبول کرد و پنج نمره از مرینت کم شد ......
کلویی در کلاس رو با لگد باز کرد خانوم بوستیه گفت شما دو نفر ادب بشو نیستید پس به مدیر مدرسه میگم تا یک هفته از کلاس اخراج بشید کلویی هم گفت تلاشتون رو بکنید و رفت سمت مرینت و گفت پنج نمره ازت کم شد حالش رو ببر مرینت اول باور نکرد ولی وقتی زنگ کلاس خورد مرینت رفت تا دفتر مدرسه رو چک کنه و دید پنج نمره منفی گرفته با ناراحتی و اصبانیت از مدرسه خارج شد و به سمت خونه حرکت کرد تو راهی داشت میرفت الیا گفت سلام مرینت مرینت هم با اصبانیت گفت الیا ساکت شو حوصله ندارم الیا پرسید مگه چی شده باز کلویی با لایلا یک کاری کردن مرینت هم گفت نمیدونم کلویی و لایلا چه حرفی و یا چه کاری کردن که از پنج نمره کم شده ولی از اونها هیچ نمره ای کم نشده لایلا گفت به مادر و پدرت بگو بیان مدرسه و دلیل پنج نمره منفی رو بپرسن اینجوری مدیر مدرسه مجبور میشه ازت نمره کم نکنه مرینت گفت اره راست میگی و ناراحتی و اصبانیتش از بین رفت .....
حالا بریم سمت دیگه شهر گابریل بعد از 15 سال معجزه گر رو وصل کرد و نورو توضیح داد که استفاده از معجزه گر کفشدوزک و گربه باهم متحد بشن به قدرت مطلق میرسد و با قدرت مطلق میشود کسانی که مرده را زنده کرد و هر چیز دیگر برای اینکه بشه یکی رو شرور کرد باید یک پروانه رو در مشت خود قرار دهید تا اون پروانه به سمت یکی که ناراحت و یا اصبانی است برود و اون رو شرور کند گابریل هم تبدیل شد و یک پروانه را در دست خود گرفت و به سمت مرینت فرستاد (اسم پروانه هایی که بقیه رو شرور میکنن آکوما است) اکوما به سمت مرینت رفت تا اون رو شرور کنه ولی با حرف های الیا ناراحتی و اصبانیت مرینت در از بین برد ارباب شرارت هم ناراحت شد و برگشت بت حالت عادی (ارباب شرارت همون گابریل است) سمت دیگه شهر ویز فهمید که معجزه گر پروانه به کار افتاده و می خواهد یکی رو شرور کنه اون سریع به استاد فو گفت استاد فو هم تصمیم گرفت معجزه گر کفشدوزک و گربه رو به دو شخصی که لیاقت ان رو دارن بدهد
امیدوارم خوشتون اومده باشه لایک و کامنت فراموش نشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
فوق العاده داداشی💖💕🥰💖😍
خیلی خوب بود .
عصابانیت *
عصبانی *
اینطوری نوشته میشه
من یه چیزی بگم علی اینکه مثلا بار دوم که از دفتر مدیر اومدم لایلا و کلویی بجای اینکه دوباره بگی با لگد درو باز کرد میتونستی بگی باز هم همون کاراش رو انجام داد یا یه جور دیگه
و از زبان شخصیت ها بنویسی هم طرفدار بیشتری داره هم خواننده گیج نمیشه
ولی در کل عالی بود
مرسی