
اماده اید برای پارت 1؟
جین هه ، تمین ، جیمین ، یونا ، مامان ، بابا ،، چطور میتونست تحمل کنه ، غیر قابل باور بود خانواده ای که سال ها در کنارشون بود یک شبه جلوی چشم هاش پودر شده بودن ، چرا اون ، چرا اون باید از بین 6 نفر زنده زنده میموند *فلش بک 1 ساعت* مامان《اه یکم بیشتر گاز بده برسیم ا.ت گفته جلو گیت فرودگاه هست یه ربع دیگه پرواز داره》بابا《اوه ساعت 8 شد زود تر بریم داره بارون میاد》بلاخره رسیدن فرودگاه و ا.ت خیس شده رو دیدن که منتظر بود تمین《یا ا،ت شی ببخشید دیر رسیدیم》ا.ت《اخه چرا اومدید خونه بدرقه ام کردید 》مامان ا.ت قطره اشکی از چشم های خیسش اومد مامان《ا.ت دلم واست تنگ میشه》 ا.ت《مامان گریه نکن من خوبم خداحافظ》همه《خداحافظ》
و حالا 10 دقیقه به پرواز مونده بود و ا.ت پیش دوستش که در برج مراقبت کار میکرد رفت و ازون بالا رفتن پدر و مادرش رو تماشا میکرد اما یه اتفاق! یه اتفاق عجیب رخ داد! خانواده ا.ت با یه هواپیما که میخواست بپره تصادف کرده بودن ا.ت یه لحظه هیچ چیز رو نمیشنید غیر از صدای اورژانس و پلیس اما چرا و یک زنی همسن و سال خودش و یک مرد که با دوربین به دید فهمید که خبرنگار بود و میخواست با ا.ت صحبت کنه اما قسمت جالبش این بود که نفهمیده بود چطوری یک ساعت گذشته و الان به یک هواپیما ی دیگه تو سئول هست اون باید برمیگشت بوسان
باید میرفت میش خانواده ای که الان زیر خاک بودن و مراسم خطم شون بود ناگهان قطره اشکی از گونش ریخت و با خودش گفت《جین هه تمین جیمین یونا مامان و بابا یعنی همه رو از دست داده بود؟؟ سوالی خوبی بود میتونست فلش دوربین هایی که داشت ازش عکس میگرفت و صدای خبرنگار های جوان رو احساس کنا ولی براش مهم نبودن و اروم چشم هاشو بست *پایان فلش بک *دست های مهربون و جذاب ته رو میتونست روی موهای ابریشمی و مخملی ی خودش احساس کنه
با حضور تهیونگ فهمید که تو سئوله شهر ای که چند ساعت پیش ازش منتفر شد و گفت 《هه سئول ازش بدم میاد ته ته منو ببر بوسان پیش تمین هیونگ پیش مامان و بابا》ته ته بیگناه بود اون فقد از ا.ت درخواست کرد که به سئول بیاد و اون اتفاق بد اوفتاد میشد بیگناهی و حس بد ته ته رو نسبت به این اتفاقا حس کرد اشکی از گونه ته اوفتاد اون میدونست به ا.ت حمله عصبی شده و هنوز تو شوکه اما ا.ت متوجه نشده بود که 3 روز گذشته و اون برای اولین بار چشاش رو باز کرده
اما همش بخاطر خوخواهی تهیونگ بود ا.ت 3 روز رفته بود بوسان تا خانوادش رو ببینه اما ته حماقت کرد و به ا.ت گفت که برگرده و اون ها تو راه برگشتن تصادف کردن و اینا همش شده بلای جون تهیونگ که مثل زالو خونش رو میخورد. درست بود تهیونگ خودش رو مقصر میدونست

لایک کن شکلاتم🍫کامنت کن ابنباتم🍭فالو کن بیسکویتم🍪
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
محشر بود بازم بقیع شو بزار
عالی بود
فک میکردم فقد سودا میتونه اینقدر جدی و خشک و دارک بنویسه اما دیدم توهم میتونی
پشمام😨
تو پی وی بهم یاد داد چجوری بنویسم😂😂
گفتم تو ازین استعدادا نداریا😂😂😂
سودا💔😭
حتی همین دارک نوشتنم سودا یاد داد