Hi gize lets read this story
روز بعد بیدار شدم خیلی سرحال بودم یهو چوهی بهم زنگ زد. از زبون ریوکام:وااای یادم رفته بووووود امروز باید واسه اودیشن میرفتیم اونقدر عجله داشتم که به تصادف تماس رو رد دادم.
من:زود باش ریوکام لباستو بپوش دندونتو مسواک بزن موهاتو مرتب کن صبحانه بخور..یا ابلفضل چرا تماس رو رد دادممممم¿¿¿¿¿
چوهی دوباره زنگ زد من جواب دادم چوهی:ریوکام معلوم هست کجایی یک ساعته توی بیگ هیتم
من:وااای چوهییی.گناااا.الان میام تازه از خواب بیدار شدم زود خودمو میرسونم
سریع ی لباس پوشیدم موهامو دم اسبی بستم و رفتم
مامان:صبر کن کجا میری مثلا الان باید صبحانه بخوریهااا من:ممنون مامان سیرم خداحافظ
از زبون مامان:این دخمل الان کجا رف؟نکنه دوست پسر داره لنگ ظهر موقع ناهار رفته پیش اون.خ.ا.ک.ت.و.س.رم باید برم تتوشو در بیارم(نگران نباشید خالکوبی نکرده😐)
با ماشین اومد منو تعقیب کرد من سریع رسیدم بیگ هیت مامانمم از تاکسی پیاده شد و گفت: هی هی موضوع چیه؟ من:شماا اینجا چیکار میکنین مادر.کدوم موضوع؟ مامان:دوص پسرت کو
من:من که دوست پسر ندارم آروم باش منو چوهی اومدیم کمپانی واسه اودیشن کاراموزی. مامان:اههه خیالم راحت شد باشا موفق باشین
من:ممنون مامان خداحافظ. چوهی:هیچوقت زود قضاوت نکنید نکنید
من:خخ.!!!!!!!!!دیر شددد بیا بریم اودیشنمونو بدیمممممم چوهی:ها درسته بریم
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
عالی عاجی
مرسی عشقم
عالی بود
مرسی عزیزم