
سلام این پارت خیلی نوشتم حمایت نشه فراموش
*_*یک هفته بعد*_* اهنگ و دنصمو آماده کرده بودم قرار بود بعد از عقد ننجون برم ادیشن بدم تو این یه هفته ننهی تهیونگ که فک کنم خیلی علافه هروز خونمون بود نمی دونم این وسط من چم بود نمی رفتم ادای دختر خوبا رو در بیارم بلکه منو واس پسرش بگیره رفتیم کلیسا کلی مهمون اومده بود آخه این کارا چیه😐سر پیری و معرکه گیری آخر عروسی کنار ننجون وایساده بودم عر عر میکردم که ننجون میخواد بره با حرفی که زد کپ کردم ننجون(دوست داری بیای ور دلم تهیونگو تورش کن)ا.ت(استغفرالله خجالت بکش ننجون)عروسی که تموم شد با همه خدافظی کردم م.ت(دخترم ا.ت میخوای بری کمپانی ادیشن بدی؟)ا.ت(عاره)ن.ت(تهیونگ هم میخواد بره وایسا باهم برید)ا.ت(باشه)تهیونگ اومد رفتیم سوار ماشینش شدیم ا.ت(تهیونگ شی میشه سر راه بری خونمون میخوام لباس مناسب بردارم)تهیونگ(باشه)ده دقیقهی دیگه جلو در خونمون پارک کرد زود رفتم بالا یه شلوار گشاد بنفش کم رنگ و نیم تنهی هم رنگ پوشیدم اومدم پایین رفتیم کمپانی
داشتم یه گوشه رقصمو میرفتم کلی آدم اونجا بود منم نفر آخر بودم سرعت رپم خیلی بالاست ولی خب تا حالا فکر نکرده بودم ادیشن بدم هرکی اومده بود فکلش رنگی بود جز من یکی شده بود عین خیار اون یکی شده بود گوجه یکی نبود بگیره باهاشون سالاد درست کنه دیگه شب شده بود من نفره آخر بودم رفتم رو اتسیج داورا اعضای بی تی اس بودن منم که یه آرمی هزار آتیشع با هر چی جون و خون داشتم اجرا کردم آخر اجرا کوک و جیمین بهم گفتن دوباره اجرا کنم بازم اجرا کردم وقتی تموم شده همه از رو صندلی بلند شدن و منو تشویق کردن تصحیح میکنم همه جز تهیونگ شی گفنن یک هفته دیگه جوابمون رو میدن رفتم خونه مامانم فوری ظاهر شد مامان(ا.ت دخترم باید باهم حرف بزنیم)ا.ت(ننه من خستم بعدا)مامان(نمیشه مهمه)ا.ت(باشه بگو)رو تخت نشستم مامان(ا.ت راستش خانم و آقای کیم تورو واسه پسرشون خاستگاری کردن منم گفتم باشه)ا.ت(با اینکه بدون اجازهی من تصمیم گرفتی ولی به خاطره داماد قبول میکنم باشه)مامان(آفرین دختر عاقلم نن میرم استراحت کن)ا.ت(باشع)
×فردا صبح× خب امروز بهتره برم خرید خیلی وقته نرفتم تا شب مرکز خرید بودم متوجه ساعت نبودم رفتم خونه دید ای دل غافل خانوادهی کیم اومدن رفتم سلام کردم مامانم اومد گفت تهیونگ تو اتاقم منتظرمه نه نه اون نباید اتاق منو ببینه نصف اتاقم عکسای خودشه دوان دوان رقفتپ که جلوشو بگیرم ولی وقتی رسیدم دیدم رفته تو حالا این گندو چجوری جمش کنم رفتم داخل و سلام کردم اونم سلام کرد و با تعنه گفت(نمی دونستم آرمی هستی فک کنم بایست منم)ا.ت(آرمی هستم ولی بایسم کوکه)[صد رحمت به سگ عین خ.ر داره دروغ میگه]تهیونگ(پس چرا عکسای من بیشتره؟)ا.ت(ننجون از تو خوشش میومد اون مجبورم کرد عکس تورو بیشتر بزنم حالام که رفته میخوام تغیر دکر بدم و چندتا پوستر خیلی بزرگ از کوک رو بهش نشون دادم ا.ت(این خوبه؟)تهیونگ(نمی دونم ولی اگه بایست کوکه چرا قبول کردی با من ازدواج کنی؟)ا.ت(مامانم تا حالا چیزی ازم نخواسته بود واسه همین قبول کردم وگرنه آنچنان مشتاق ازدواج با تو نیستم)تهیونگ(منم همین طور نمی خوام رسانه ها بفهمن دارم ازدواج میکنم)ا.ت(اوکی من به کسی نمی گم)تهیونگ(خب هر دومون به این ازدواج مجبور شدیم پس بیا این قرار داد رو امضا کن این قرار داد میگه که ازدواج ما سفیده و فعالیت هامون به همدیگه مربوط نیست ولی برای خوشحالی خوانواده نقش بازی میکنیم)اینو که گفت خیلی بهم برخورد کاغذی رو از جیبش درآورد و بهم داد مصمم رفتم طرف میز تو اتاقم خودکار رو برداشتم و امضا کردم نشونت میدم کیم تهیونگ کاری میکنم به غلط کردن بیوفتی
رفتیم پایین نشستیم تهیونگ گفت که فعلا نمی خواد رسانه ها بفهمن همه قبول کردن قرار شد یه روز خوانوادگی بریم عقد کنیم اینم از زندگی من هووف دو سه روز گذشت با مامانم و مامان تهیونگ هرروز میرفتیم خرید واسه خونه دیگه خریدا تموم شده بود تنهایی تو خونهای که قرار بود بشه خونهی من و تهیونگ داشتم وسایلو میچیدم که صدای کلید انداختن یه نفر اومد تهیونگ بود بی تفاوت بهش کارمو ادامه دادم تهیونگ(سلام)ا.ت(علیک)تهیونگ(کارات که تموم شد با من بیا بریم پیش اعضا میخوان تو رو ببینن)ا.ت(مگه اونا نمی دونن ازدواج ما اجباریه؟)تهیونگ(نه)ا.ت(هوووف باشه ولی باید بهم کمک کنی کمرم درد گرفت مثلا اینجا خونهی تو هم هستا)تهیونگ(باشه بگو چیکار کنم)ا.ت(همهی کارا رو کردم فقط باید تخت ها رو وصل کنی اتاق سمت راستیه مال منه سمت چپی مال تو)تهیونگ(باشه) کارم تموم شده بود نشستم منتظر تهیونگ بودم رفتم تو گوشیم وارد تستچی شدم داشتم پارت جدید داستانمو آپ میکردم که تهیونگ از پشت سرم گف(داری چیکار میکنی؟)ا.ت(به تو چه سرت تو کار خودت باشه)تو راه خونهی اعضا بودیم که تهیونگ گفت(اگه انجا کاری کردم یا حرفی زدم بدون دارم نقش بازی میکنم)ا.ت(هوم باشه) رسیدیم در جانمی الان هر هفتا دو باهم میبینم تو حال و هوای خودم بودم که دیدم تهیونگ دستمو گرفت با اینکه میدونستم داره نقش بازی میکنه ولی ضربان قلبم رفت بالا کوک درو باز کرد سلام کردیم و رفتیم نشستیم و بعد کلی حرف زدن برگشتیم خونهی خودمون چون هنوز کار داشتیم حدود ساعت۴ نصف شب همهی کارا تموم شد رفتم بالا سر تهیونگ دیدم خوبه دلم نیومد بیدارش کنم خودمم رفتم تو اتاق خوابیدم

صبح بیدار شدم با چیزی که دیدم چشام از حدقه در اومد من تو ب.غ.ل تهیونگ بودم و ل.ب.ا.م.و.ن توی فاصلهی یه میلی متری هم بود دستمو آوردم بالا محکم کوبیدم تو کلهی تهیونگ ا.ت(دیلاق اینجا چیکا میکنی چرا منو بغل کردی؟)تهیونگ فلک زده هنوز تو شک بود تهیونگ(نمی دونم)ا.ت(پاشو منو برسون._.)امروز قرار بود من و تهیونگ تنهایی بریم واسه خرید حلقه و لباس عروس حتما خودم باید انتخاب کنم همین که وارد مغازه شدم یه ست چشممو گرفت تا خواستم چیزی بگم تهیونگ به آقاعه گف اونارو بیاره خیلی خوشگل بودن دستم کردم ا.ت(اینا خیلی خوشگلن میشه اینارو بخریم؟)تهیونگ(اره)[حلقه هاشون]

لباس عروس خیلی خوشگلی بود فکر میکردم تو انتخاب نظر نمیده ولی داد خب دیگه الان باید برم بیرون از اتاق پرو رفتم بیرون حس کردم تهیونگ وقتی منو دید یه چیزی توی چشماش عوض شد دیگه مثل قبل چشماش سرد نبودن ا.ت(چیه بهم نمیاد؟)تهیوتگ(عام چیزه نه خیلی بهت میاد)ا.ت(مرسی)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تهوینگ شوهر منه عرررر😭😭😭
تهی رفته برا ضبط کلیپ دلم براش تنگ شدهه😭💔