یه رمان ترسناک،غمگین و هیجان انگیز
💔نام رمان = عشق اشتباهی💔 پارت=40✍🏻 از زبان مرینت= چی😨بله بله چشم الان میام کاگامی گفت= چیشده چرا اینقدر عجله داری!؟ گفتم= از بیمارستان زنگ زدن و گفتند ادرینا پیدا کردن اصلا حالش خوب نیست سریع بیاین بیمارستان خون خیلی زیادی ازش رفته 😨 کاگامی گفت= چی😨 چه اتفاقی افتاده مرینت ادرین چش شده😱 بگووووو گفتم=الان باید خیلی سریع برم بیمارستان نمیتونم یه سیلی محکمی بهم زد و گفت = اگر یه مو از سرش کم بشه اونوقت بلایی به سرت میارم که خدا هم به حالت گریه کنههه😡 هیچی نگفتم ولی از داخل بغذ داشتم سریع یه تاکسی گرفتم و سوارش شدم و رسیدم به بیمارستان🥺 با دویدن سریع رفتم داخل🏃🏻♀️ میخواستم برم ادرینا ببینم ممیزاشتن😭 مجبور ظدم بشینم روی صندلی خیلی استرس داشتم😬 یه ساعت طول کشید دکتر اومد بیرون🧑🏻🔬 سریع دویدم و رفتم پیش دکتر گفتم=ادرین بگین ادرین حالش خوبه یا نه🥺ادریننننن🥺 دکتر گفت=اروم باشین خانم دوپن چنگ عمل زا موفقیت انجام شد✅ ولی ولی چی😨 ولی خون خیلی خیلی زیادی ازش رفته باید سریع بهش خون برسونیم مگرنه میمیره بقیش پارت بعد🙃
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
عالی بود پارت بعدی
ادامه بده.❤
چشم😘
خوب بود ولی چرا انقد کم ): O_O
ممنونم ، هنوزم ادامه داره،🙂