بیاید یکم کنار هم خوش باشیم😂😉
بچه بودم بابام منو برده بود مسجد، امام جماعت هم پير بود آروم آروم نماز ميخوند، منم حوصهام سر رفته بود پا شدم رفتم بالای منبر میکروفونو برداشتم شروع کردم به خوندن شعرای مهد کودکمون، کل مسجد داشتن همراه با لبخند ملیحی به نمازشون ادامه میدادن... یهو دیدم بابا نمازو ول کرده اینهو پلنگ گرسنه داره میاد سمتم، منم که به شدت احساس خطر میکردم فرارو به قرار ترجیح دادم و بابا بدو من بدو، منم که ریزه میزه بودم از بین نمازگزارا سریع رد میشدم و داد میزدم: کمک این بیناموس ( تازه یاد گرفته بودم) میخواد منو بزنه!! چند نفر که اصن افتاده بودن کف مسجد ریسه میرفتن، بقیه هم در حال ذوق کردن بودن! این ماراتون حتی توی تام و جری هم بیسابقه بود، تا اینکه بابام منو گرفت و تا میخوردم منو زد :D
هیچوقت یادم نمیره یه بار معلممون یکی رو گرفت مث الاغ زد از کلاس انداخت بیرون بعدش پشیمون شد گفت آخه بچهها شما چرا منو اذیت میکنید که مجبور بشم بزنمتون؟ شما مث بچهی خودم میمونید؛ حالا برید اون دوستتون رو که زدمش صدا کنید بیاد تو... پسره اومد تو، معلم بهش گفت چرا آخه اذیت میکنی؟ چرا کاری میکنی که مجبور بشم بزنمت؟ چرا آخه؟ ها؟ چرا آخه؟ یهو دوباره شروع کرد پسره رو زدن، پسره سری دوم از سری اول بیشتر کتک خورد... آقا ما هم مونده بودیم بخندیم یا لخت بشیم سینه بزنیم!
بچه که بودم وقتی اسفناج میخوردم حس میکردم زورم بیشتر شده و میرفتم توی کوچه دعوا! کتک میخوردم برمیگشتم به ملوان زبل فحش میدادم…
اولین ضربهی روحی زندگیمو زمانی خوردم که یه گردو رو شیکوندم خوردم دیدم ترشه، نگو لیمو امانی بوده…
اعتراف میکنم بچه که بودم تو خونه فوتبال بازی میکردم احساس میکردم تماشاچیا دارن منو صدا میزنند، جو منو می گرفت رو فرش تف مینداختم!
اعتراف میکنم تو دانشگاه رفتم سمت دانشکده کشاورزی! دیدم پشت دانشگاه یه مزرعه کوچیکه گوجه فرنگیه! تا شروع کردم به خوردن یه دختره داد زد: پروژه پایان ترمو نخور الاغ!!
هروقت حوصله ندارم این همه صفحه رو ببندم و کامپیوتر رو خاموش کنم، کلید سه راهی رو از پایین با پام میزنم و خطاب به کامپیوتر میگم: فکر کن برق رفت…
وایساده بودم تو ورودی منتظر آسانسور که پسر همسایه هم وارد شد! پشتم رو کردم بهش که یهو گفت «تو زنگ زده بودی به من؟» همون جوری که پشتم بهش بود مقنعهمو درست کردم گفتم «عمله تو کی باشی که من به تو زنگ بزنم؟!» گفت «آخه میس کالت افتاده بود»!! منم با قیافه خشمگین برگشتم فحشش بدم دیدم داره با موبایل حرف میزنه!... خلاصه تا آسانسور رسید پایین از خجالت 10 کیلو کم کردم!
ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻗﺎﺭﭺﺧﻮﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ، ﺑﻌﺪﺵ ﻓﮏ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﻗﺎﺭﭺ ﺑﺨﻮﺭﻡ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯿﺸﻢ! ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺪﺕﻫﺎ ﺭﺍﻩ ﻣﯽﺭﻓﺘﻢ ﻭ سرمو میزدم ﺯﯾﺮ طاﻗﭽﻪﯼ ﺧﻮﻧﻪﻣﻮﻥ ﮐﻪ ﺍﺯﺵ ﻗﺎﺭﭺ ﺩﺭﺑﯿﺎﺩ ﺑﺨﻮﺭﻡ! ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺿﺮﺑﻪ ﻣﻐﺰﯼ ﻣﯽﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﮔﺮﻓﺖ طﺎﻗﭽﻪ ﺭﻭ ﺧﺮﺍﺏ ﮐﺮﺩ!!
یه بار حوصلهم سر رفته بود، به یه شماره ناشناس اسمس دادم: عزیزم من حاملهم :| هیچی دیگه زنش بود فک کنم زنگ زد؛ من که نفهمیدم چی میگفت فقط صدای جیغ میشنیدم! سرگرمی سالم به این میگن :))
اون زمونا که از این نوشابه شیشهایها بود یه روز خواستم یه شیشه که اضافه اومده بود رو بذارم توی درب یخچال دیدم بلنده و جا نمیشه؛ درش آوردم یکمش رو خوردم دوباره گذاشتم و در کمال تعجب دیدم که نه، بازم جا نمیشه!
راهنمایی بودم، داییم که دانشجو بود همیشه خونه ما بود، صبحا به من میسپرد بیدارش کنم تا به کلاسش برسه؛ اونم که مث خرس میخوابید زورم بهش نمیرسید. اعتراف میکنم چندین بار اتوی داغ رو گذاشتم رو باسنش تا از جاش پرید، مث اینکه سوختگیهای نسبتا جدی هم داشته، چون زن داییم چند وقت پیش میگفت داییتون رو نشیمنگاهش ماه گرفتگی داره!!
اعتراف میکنم به عنوان یک مهندس میخواستم دیوارو سوراخ کنم، شک داشتم که زیر دیوار سیم برق رد نشده باشه، واسه اینکه برق نگیرتم فیوز رو قطع کردم، بعد دیدم دریل کار نمیکنه کلی غصه خوردم که دریل... سوخت!!
اعتراف میکنم یه سری داشتم چایی میخوردم، قندم تموم شد.. یهو داداشم واسم قند پرت کرد.. هول شدم چایی رو ول کردم، قند رو گرفتم :|
اعتراف میکنم بچه که بودم وقتی مادرم برام ازاین جوجه رنگیها خرید گفت: به اینا رنگ شیمیایی زدن زود میمیرن. منم برای اینکه نمیرن، بردم جوجهها رو تو وان شُستم!! بعد جنازهشون رو آوردم بیرون :| یه همچین نابغهای بودم من
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
مردم از خنده😂😂😂
جر :/
خیلی باحال بود میشه اسم برنامه شو بگی من داشتم الان پیداش نمیکنم لطفا بگو
وای خدا پکیدم 😂😂
خیلی خندددییییدم
خیییلیییی عالی بود دارم از خنده میمیرم😂😂😂
خیلی باحال بود دمت گرم.
وایی خدا تو دیگه کی هستییی