
های دوباره😂💜بچه ها من اومدم پارت سه رو بزارم ی اشتباهی پیش اومد اومدم پاکش کنم زدم پارت دو رو پاک کردم برای همین دوباره گذاشتمش😂😐لطفا لایک کنید و کامنت بزارین☺💜 به داستان فرشته نجات هم حتما سر بزنین داستانش عالیه😁💙

از زبون ا/ت:(چیه نکنه فکر کردین میزارم بفهمین😂) با کوک و مین سو رفتیم سر میز که.....(نویسنده کرم دارد😂) کوک:من ی تلفن بزنم الان میام جایی نرین😂 ا/ت:باشه🙃 از زبون کوک: مکالمه: کوک:سلام هیونگگگگگ خوبی؟ €:سلام مرسی همه چی خوب پیش میره تو جشن😁 کوک:بهتر از چیزی ک فکرشم بکنی ولی کمک میخوام میشه لطفا کمکم کنیی😃 €اممممم😈😂 کوک:جیمینشیییییی هیونگ گلمممممم (ای بابا فهمیدین ک😂) جیمین:شوخی کردم باشه میام ته هم میاد کوک:بدوییننننن هرچی زودتر کت شلوار بپوشین بیاین بای جیمین:اک بای

۱۰ دقیقه گذشت بالاخره هوینگا اومدن جیمین:سلاممم خوبی چیشده؟ کوک:سلام هیونگ سلام ته ته:سلام🙃اااا سلامممممم خوبیییییی ببخشید اسمتو یادم نیس😂 ا/ت: سلام ا/ت هستم😂 ته:ااا خوشحال شدم دیدمت☺ ا/ت:منم😁مین سو😐مین سو😐مین سوووو مین سو:ااا ها چیه چیشده چرا داد میزنی ا/ت😐 ا/ت بایستو دیدی مارو یادت رفت ن😑🤣 مین سو:ااا این چ حرفیه زشته جلو بایسم😐 ا/ت و کوک:🤣🤣🤣🤣 کوک:بدجور جیمین لاوریا😂 جیمین:ااا واقعا خوشحال شدم مرسی😂 مین سو:ام بله😅راستی من مین سو هستم خواهر ا/ت😁 جیمین:خوشبختم😁 ته:اممم کوک خب نگفتیا😐 کوک:ی لحظه با اجازه😅 ا/ت:بفرمایین😂

از زبون کوک: کوک:جیمینشی میشه لطفا مین سو رو سرگرم کنی من و ا/ت تنها باشیم😁 ته:ای شیطون پس برای همین مارو کشوندی تا اینجا😂 کوک:اخه میخوام بهش بگم دیگ😂 چیمین:باشه من هستم😂 ته:اونوقت من چیکار کنم😐 کوک:با جیمین و مین سو باش😂 ته:اک😂بدو بریم😃 کوک:ام ا/ت ما برگشتیم 😁 ا/ت:خوش اومدین😂 جیمین:مین سو هستی بریم برقصیم؟😁😃 مین سو:بله😁 جیمین:بریم🙃 اونا رفتن برقصن ته هم رفت رو صحنه وینتر برو بخونه پس موندن کوک و ا/ت😁 کوک:بریم تو حیاط؟ ا/ت:باشه😅 رفتن تو حیاط داشتن راه میرفتن ا/ت حسابی م.س.ت بود و رو پاش بند نبود. کوک:ا/ت برسونمت خونه؟ ا/ت:تو کی هستی اصن چرا باید منو برسونی خونه😐اااااا تو که همون یارو ای همون معروفه که وقتی میخندید ی مشت دختر واسش میمیردن چی بود اسمت نگو نگو الان میگممم......اها جانگ کوک. کوک:ا/ت حالت خوب نیست بیا بریم خونه😐 ا/ت:نه نمیام😭(یهو زد زیر گریه)اخه چرا عاشق شدمممممم اونم عاشق اونننن😭😭😭 کوک:چ....چیییی عاشق کی هستی😥 ا/ت:نگییی بهشااااا عاشق کوکیم😭😭😭 کوک:وا...واقعا خوبه که چون منم عاشقتم🥺 تو:نههه تو کوکی من نیستییی😭😭یهو دویید رفت از زبون کوک:وا این چش شد واییی این م.س.ت.ه ی کاری دست خودش میده😐

از زبون ا/ت: دوییدم رفتم پیش ته ا/ت:ته تهیونگااا منو ببر خونتون😭 ته:باسه باشه بزار اول ب جیمین بگم بعد 😐راستی ت م.س.ت.ی؟ ا/ت:وا نه چرا اینو گفتی😐 ته:اصلا هم بوشو نمیدی یو نو😂 باشه بدو بگیم بریم ته رفت ب جیمین و مین سو گفت بعدم رفتن خونه از زبون کوک:اوففف این دختر کجاس وایسا ببینم پیش جیمین نرفته باشه کوک:هیونگ ا/ت اینجاس؟ جیمین:با ته رفتن خونه بهش گفته بود ببرتش خونه الان خوابگاهن کوک:باش مرسی نمیای بریم؟ جیمین:چرا بریم خدافظ مین سو😃 مین سو:خدافظ از زبون ته: وای اصلا تو حال خودش نبود بردم تو اتاق کوک خوابوندمش گفتم کوک میاد پیش من میخوابه دیگ که صدای در اومد کوک:ا/ت ا/تتتت ته:ااا اروم خوابه😐 کوک:کجاس؟ ته:شب پیش من بخواب تو اتاق توعه😅 کوک:اک باشه شب رو خوابیدن صبح از زبون ا/ت ا/ت گیج بودم نمیدونستم کجام اتاق خودم نبود ولی خیلی خوشگل بود خدایی یه میز گیمم توش بود اتاق جالب بود که یهو اتفاقای دیشب یادم افتاد😐🤦🏼♀️ ا/ت:جیغغغغغغ یهو کوک بدو اومد تو اتاق😂 کوک:ا/تتتتتتتت خوبیییییی ا/ت:اااا اره ببخشید رفتن پایین با اعضا اشنا شد و بعد صبحونه کوک رسوندش خونه دم در: کوک:ا/ت شمارتو میدی لطفا ا/ت:اا اره😅**********(شمارشه مثلا🤣) کوک:مرسی بای💜 ا/ت:بای ی هفته گذشت و دیگه خبری از دانشگاه نبود و دانشگاهش همین امروز تموم شد.وقتی خواست از دانشگاه خارج به ی ماشین شبیه ماشین کوک بود پس رفتم ببینم کیه که یکی از پشت صدام کرد. کوک:ا/تتتتتتت ا/ت:ا سلام کوک کوک:خب تبریک میگم بالاخره تموم شد😂 ا/ت:مرسی😁 کوک:برسونمت خونه؟ ا/ت:نه مرسی خودم میرم😁 کوک:بدو سوار شو ا/ت:مرسی😁 رفتن رسیدن در خونه(راستی اونا هم خونشونو عوض کردن😂) کوک:فردا ساعت هفت رستوران...... میبینمت😁 ا/ت:امن باشه مرسی سی یو بای💜 فردا ساعت ۶ :واییییی چی بپوشمممم😐 مین سو:این خوبه؟ ا/ت:عالیه مرسی😁(لباس ا/ت☝🏻)

ساعت ۷ کوک اومد دنبالش رفتن ت ماشین: کوک:ا/ت میخوام ی چیزی بهت بگم🥺 ا/ت:بگو کوک یهو جلوش زانو زد کوک:ا/ت من خیلی دوست دارم باهام ازدواج میکنی؟🥺💜 ا/ت:ب..بله🥺(بله و کوفت مکنمونم دزدیدی اه😐خوشبخت بشین😂نویسنده قاطی کرده وقتی ساعت ۱ و ۴۵ دقیقه شب داستان بنویسی همین میشه😂) با صدای کوک به خودم اومدم

با صدای کوک به خودم اومدم کوک:ا/ت ا/تتتتتتت ا/ت:ااا ها چیه چیشده کوک:ب چی فکر میکردی😂😂😂 ا/ت:اممم هیچی😂(اره جون خودت😂ا/ت:میشه خفه شی؟ نویسنده:سرنوشتت دست منه بپا😂)نویسنده دیوانه شد😂 ا/ت:ام چیزه راستی نپرسیدم کجا میریم هم من تیپ زدم هم ت😂(ینی چرا نمیدونه خودش تیپ زده نکنه فکر کردی میزارم با کوک بری سر قرار😂😂😂) کوک:راستش امروز تولد جیمینه میخوایم سورپرایزش کنیم ا/ت:ا اک

ببخشید اسلاید اضافه اوردم😂✋🏻💙برین بعدی😂💙
بچه ها مرسی که خوندین لطفا با کامنتاتون خوشحالم کنین😃💜به داستان قمار بازم سر بزنین خیلی قشنگه🙂💙بایی👋🏻💙
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وای فقط اون لحظه که فک کرد بهش پیشنهاد داد😐💔
😂😂😂🔪🔪🔪🔪