
............
از زبان نویسنده الان بهاره و سه روز دیگه تابستون شروع میشه و مدرسه ها تعطیله میبل و دیپر خوشحال هستن چون سه روز دیگه قراره برگردن به شهری اصرار آمیز به اسم آبشار جاذبه میبل داره با شل صورتی بازی میکنه دیپر هم دا تو حیاط پشتی خونه کنار خونه چوبی خودش و میبل راه میره (همکنون عصر است) از زبون دیپر وای چقدر عالی شد دوباره داریم برمی گردیم آبشار جاذبه... آییی چرا.... داره.... سرم.... گیچ.....می.... از زبان نویسنده دیپر غش کرد و وقتی بیدار شد توی یه جایی بود که کاملا سفید بود
دیپر:وای اینجا کجاست... من کجام ناشناس:اممم اینا هر دو یه معنی دارن دیپر:خودم میدونم صبر کن ببینم چه صدای آشنایی صداش شبیه بیله صبرکن ببینم بییییییییل ناشناس:خوب راستش قبل از این که حرفش رو تموم کنه دیپر گفت دیپر:اوه تو که بیل نیستی بیل یه مثلث ۶۰ درجست ولی تو یه پسری هستی که لباس زرد و سیاه پوشیدی و خیلی شبیه بیل اگه آدم بود صبر کن ببینم نکنه ناشناس:پس بالاخره فهمیدی عروسک کوچولوی من دیپر:اما چطور انسانی درضمن من عروسک تو نیستم
بیل:اوه درخت کاج معلومه دیگه با قدرتم خودم رو به انسان تبدیل کردم بیل دقیقا جلوی دیپر بود دیپر ناخداگاه به سمت راست رفت با دویدن رفت که یهو به یکی خورد یه پسر بود که رنگ لباسش آبی و سیاه بود دیپر: تو... تو... تو ویل سایفری بیل:برادر کوچولوی من رو از کجا میشناسی بعد یه نگاه پر خشم به ویل می انداخت بیل:ویلللل؟! ویل با گریه ویل:بیل افو کن من هیچ چیز نمیدونم دیپر با عفاده :چون من خودم فهمیدم بیل:پس اینگار از شیش انگشتی بیشتر میدونی
دیپر به خودش آمد و با همون حالت نشستش عقب رفت و دوبار به یکی خورد به آرومی و با تردید سرش رو برگردوند یه اونم یه پسر بود که لباسش قرمز و سیاه بود بیل:ببینم کیل رو هم میشناسی دیپر:ک... ک... کیل کیل:آره دیپر:ن.... ن.. نه دوباره میره عقب همون جا که دفعه اول بود حالا سمت راستش ویل بود جلوش بیل سمت چپش هم کیل عقب عقب رفت اون ستا هام بهش نزدیک تر شده بیل:پیشنهاد میدم درباره من و برادر کوچولو هام چیزی به ستاره دنباله دار نگی
دیپر: اگه تو این رو میگی قطعا باید به میبل بگم بیل:بخواطر خودت میگم درخت کاج آخه این موضوع شاید ستاره دنباله دار رو ناراحت کنه و اگه اون ناراحت باشه تو هم ناراحت میشه در نتیجه تو اگه ناراحت باشی منم ناراحت میشه در ذهن دیپر:نمیخوام این رو بگم اما حق با اونه من نمیخوام میبل ناراحت باشه خودم یه جوری حلش میکنم بیل:بله همیشه حق با منه دیپر :ها چی؟؟ ویل :ما سایفر ها می تونیم ذهن بخونیم کیل:بیل زود تر قضیه رو بهش بگو بریم بیل:نه نه نه اونش دیگه تو آبشار جاذبه امروز فقط خواستم با هم آشنا شیم کیل:ها وقت گیر آوردی ******* بیل:اره وقت گیر آوردم
بعد انگشت وستش رو میبره پشت انگشت بزرگش بعد مو های دیپر رو بالا میزنه و انگشت وستش رو از پشت انگشت بزرگ ول میکنه و به خال دیپر زربه میزنه و دیپر بیهوش میشه نه درواقع به هوش میاد یعنی از دنیای ذهن برمیگرده به دنیای واقعی دیپر:آییی سرم ها من تو حیاط پشتم اوه یعنی چی میبل:دیییییییپر دیپرررررر دیپر:اوه میبل داره صدام می کنه برم که نگرانمه دیپر میره حیاط جلویی خونه پیش میبل، میبل میپره ب*غ*ل دیپر میبل:کدوم****بودی دیپی دیپر:اممم.... چیزه.... تو کلبه بخوادرانه بود میبل:پس چرا هرچی صدات میزدم جواب نمیدادی دیپر:چون..... چون... هندسفری تو گوشم بود و داشتم آهنگ گوش میدادم میبل:اما شل صورتی اون جا رو گشت و میدونم هر وقت آهنگ گوش میدی چشمات رو میبندی اما شل صورتی گفت تورو اونجا ندیده دیپر :اممم میبل تو زبون خوک ها رو بلدی میبل:آره خوب
دیپر:چند بسته شکر خام خوردی میبل:۳ حالا بدو بریم به مامان و بابا برای آماده کردن شام کمک کنیم دیپر :مگه ساعت چنده!! میبل:هشت و نیم دیپر:یعنی من سه ساعت و نیم اونجا بودم میبل: آره حالا بیا خوب رفتن کمک کردن و شام خوردن بازی و این حرفا ساعت ده شد دوقلو ها تو اتاق شون خواب بودن خواب دیپر یه جای کاملا سیاه بود اون جا یکی رو دید که
ممنون که تا اینجا امدین اگه دوست داشتید لطفا تو کامنت ها بگید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خخخییلللییی قشنگه😍🪔
ممنون عزیزم🌹😍