داستان روز های دشواری ۲

اینم از پارت جدید امیدوارم لذت ببرید عکس پارت هم جسیکا هستش

لالیسا: یعنی اون... جسیکا: آره تنها زندگی می‌کرده رزیتا: دوستاش چطور؟ جسیکا: از صحبت با دوستاش هم هیچی دست گیرمون نشد لالیسا: آره کن ازشون بازجویی کردم هیچی یعنی هیچ چیز مفیدی نگفتن جسیکا: اوف من دیگه واقعا نمیتونم رزیتا: چطوره بریم صحنه جرم رو ببینیم

جسیکا: ای کیو من ممکنه پلیس جنایی باشم اما برای هر کاری باید از رییس پلیس اجازه بگیرم همینطوری که نمیتونم سرم رو بندازم پایین برم صحنه جرم که خونه خاله که نیست صحنه جرمه لالیسا: خب برو باهاش صحبت کن تو که رابطتت باهاش خوبه جسیکا: آره شاید فردا رفتم لالیسا: اوه دیروقته الان حتما مامانم نگرانم شده من دیگه میرم

رزیتا: آره جسی کنم دیگه میرم جسیکا: باشه و هر دو در حالی که می‌رفتند به سمت جسیکا برگشتند و گفتند: نگران نباش جسی هر وی بشه ما پشتتیم . و سریع از پارک خارج شدند جسیکا زیر لب گفت: ممنونم بچه ها او هم کمکم به راه افتاد بعد از مدتی به خانه رسید کلید را در، در خانه انداخت

اما متوجه شد که در باز است با نگرانی وارد اتاق شد و داد زد : مامان ، مامان کجایی جواب بده . تک تک اتاق ها را کشت اما مامانش را پیدا نکرد تا اینکه در بالکن را باز کرد و دید که مادرش در بالکن لم داده و روی صورتش خیار گذاشته و با حوله دراز کشیده است نفس راحتی کشید و گفت: مامان مادرش جیغ کشید و برگشت سمت جسیکا و خیار های روی چشمش را برداشت و گفت: اوه جسیکا تویی کی اومدی؟

جسیکا: یه ۵ دقیقه ای میشه مادرش با دیدن چهره خسته دخترش لبخندی زد و رفت تا شربت آلبالو را برای جسیکا بیاورد جسیکا: مامان هر چی صدات کردم جواب ندادی فکر کردم دزدیده شدی مادر: آخه دختره ی احمق کی میاد مامان پسر و فرطوت تو رو ببره؟ جسیکا: اولا شما اصلا هم پیر نیستی؟ دوماً یادت رفته مادر یک پلیس جنایی هستی؟ مادر: نه یادم نرفته اما به هر حال کسی من رو نمیبره جسیکا شربتش را خورد و به اتاقش رفت و در را بست و دوباره روی پرونده متمرکز شد

اما باز هم چیزی به ذهنش نیومد به طرف پنجره رفت و پنجره را باز کرد خورشید در حال غروب بود چه منظره ی زیبایی بود جسیکا گفت: امروزم به پایان رسید فردا روز دیگه ایه برای انجام کار هایی که امروز نکردم و به طرف کتابخانه اش رفت و کتابی را برداشت و شروع به خواندن کرد پس از گذشت مدتی پلک‌های جسیکا سنگین شد و به خواب عمیقی فرو رفت.....