ببخشید یکم دیر شد. امیدوارم دوسش داشته باشین. 💚
وقتی براشون توضیح دادم شروع کردن سوال پرسیدن. ×چقدر پسر مهربونی بوده. +هوم... خیلی بهش زحمت دادم...... باید جبران کنم. با ذوق بهم نگاه کردن*×چجور میخوای جبران کنی؟ +نمیدونم... شمارش رو ندارم.... حالا چجوری دوباره ببینمش و براش جبران کنم. ×خونمونو که بلده شاید اومد خونمون نه؟ +نمیدونم.... من خیلی خستم... برم بخوابم شب بخیر بچه ها. *×شب بخیر.
در اتاق باز کردم و وارد اتاق شدم. خودمو انداختم رو تخت. حوصله نداشتم لباسامو در بیارم. دفترچه خاطراتمو برداشتم. به حرفایی که دیشب زده بودم نگاه کردم. خیلی پشیمونم. مدادم رو برداشتم و شروع کردم به نوشتن.«خیلی پشیمونم که میخواستم اون کارو کنم. خداروشکر جونگ کوک نجاتم داد. اون خیلی مهربونه. چشماش قهوه ای تیره و براقن.توشون پر از ارامشه. دستاش که دیگه نگم. گرم و لطیف.لبخندش شیرین و خرگوشی.میخوام براش جبران کنم. کاش دوباره ببینمش. »دفترچه خواطراتمو بستم و به صورت زیباش فک کردم تا اینکه خوابم برد.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (7)