
اینو من قبلا منتشر کردم نمیدونم چرا گفته باید اصلاح کنم به خاطر بوس و بغل والا داستان های دیگه هم اینارو دارن حالا امیدوارم این دفعه منتشر شه لطفا ناظر طرفتارام منتظرن 🥺🙏🏽

🐾:کم کم چشمام گرم شد و رو کاناپه خوابم برد.نصف شب یهو صدای جیغ مرینت رو شنیدم.با ترس بلند شدم و رفتم سمتش و گفتم:چیشده عزیزم؟ 🐞:خواب خیلی بدی دیدم کت خواب دیدم هاک ماث تورو گروگان گرفته و بعدشم تورو کشت😰😭 🐾:بغلش کردم و سرشو گذاشتم رو سینم(عکس اسلاید) گریه هاشو حس میکردم گفتم:من هیچوقت تنهات نمیزارم بانوی من تا اخرش باهاتم این فقط یه خواب بود اروم باش لطفا به خاطر من دیگه گریه نکن عزیزم الانم بگیر بخواب فردا مدرسه داری با ارامش بگیر بخواب نگران هیچی هم نباش🙂تا اومدم پاشم برم رو کاناپه یهو دستمو گرفت و گفت🐞:میخوای بری؟😟 🐾:نه هستم روی کاناپه ام کارم داشتی بگو🙂 🐞:باشه شب بخیر ببخشید ترسوندمت😞 🐾:اشکالی نداره تقصیر تو نیس که الانم بگیر بخواب شبت بخیر پرنسس من 😘 🐞:شب بخیر پیشی😊

🐾:تا صبح بیدار موندم و حواسم به مرینت بود. ساعت ۶ بود رفتم پایین براش صبونه آماده کردم و ساعت ۶ و ربع تموم شد رفتم بالا تو اتاقش نشستم کنارش رو تخت اروم موهاشو نوازش کردم و گفتم:مرینت عسلم پرنسس من پاشو پاشو صبح شده بلند شو برات صبونه هم اماده کردم عزیزم. 🐾:اروم چشمای قشنگشو باز کرد گفت 🐞:صبح بخیر پیشی 🐾:صبحت بخیر پرنسس من پاشو بیا پایین صبونه تو بخور که بعدش بری مدرسه 🐞:بلند شدم دستو صورتمو شستم و رفتم پایین برام نیمرو با بیکن🍳🥓 درست کرده بود نشستم با اشتها صبونه مو خوردم خیلی خوشمره بود😋 🐾:مرینت رفت پایین داشت صبونه شو میخورد منم رفتم بالا براش کیفشو آماده کردم🎒 رفتم پایین دادم بهش صبونه شو تموم کرد و گفت🐞:دستت درد نکنه پیشی واقعا دست پخت خوبی داری نظرت چیه بشی آشپز شخصی خودم؟😂 🐾:ای که به روی چشم بانوی من😍بیا اینم کیف ات خودت میری مدرسه یا برسونمت؟ 🐞:مرسی، نه خودم میرم نمیخوام بچه ها ببیننت 🐾:باش هرطور راحتی مراقب خودت باش🙂 🐞:یه بوس رو گونش کاشتم و گفتم خدافظ پیشی بعد از مدرسه میبینمت😘👋 🐾:میبینمت👋😘 🐞:رفتم مدرسه و نشستم کنار آلیا باهم سلام احوالپرسی کردیم آلیا پرسید:عه مرینت باند پیچی سرت رو برداشتی؟ 🐞:اره خوب شده بود دکتر برام برداشتش آلیا:خداروشکر خوشحالم که حالت خوبه دختر 🐞:یه لبخند بهش زدم😊(عکس اسلاید)آلیا یهو با تعجب بهم نگاه کردو ازم پرسید:چرا مشکی پوشیدی؟! 🐞:یهو بغضم ترکید و اشک از چشمام سرازیر شد آلیا هی ازم میپرسید چیشده یکم اروم شدم گفتم مامان بابام😢اونا اونا م-مردن😭😭😭 یهو آلیا کپ کرد بعدش گفت:متاسفم دختر تسلیت میگم بعدشم یکم دل داریم داد و اروم شدم ازش تشکر کردم بقیه بچه هام داشتن ارومم میکردن و بهم تسلیت گفتن از همشون تشکر کردم و گفتم:ممنون بچه ها شما بهترین دوستایی هستین که یه نفر میتونه مثل من داشته باشه😢❤ بعدشم معلم اومد و درسو شروع کردیم📚

🐾:خیلی خوابم میومد اصلا نخوابیده بودم ولی باید میرفتم مدرسه ولی نمیتونستم با این صورت خوابالو برم برای همین ساعتو برای یک ساعت دیگ کوک کردم و همونجا تو اتاق مرینت روی کاناپه خوابیدم😴 🐞:اون زنگ آدرین نیومده بود خیلی عجیب بود اون هیچوقت نه دیر میگرد نه غایب میشد. زنگ تفریح خورد و با بچه ها رفتیم توی حیاط رفتم رو یه نیمکت کنار آلیا نشستم و داشت طرحامو میدید(عکس اسلاید) و یهو دیدم آدرین با سرعت اومد تو مدرسه کپ کرده بودم داشت با دو میرفت سمت دفتر مدیر🏃♂️ 🐾:ساعت زنگ زد بیدار شدم صورتمو شستم و سریع یه دونه شکلات گذاشتم دهنم🍫 و با سرعت رفتم تو خونه تبدیل به آدرین شدم به پلگ هم دوتا کممبر دادم چون از دیشب هیچی نخورده بود و سریع کیفمو درست کردم و رفتم سوار ماشینم شدم و رفتم مدرسه وقتی رسیدم با سرعت رفتم سمت دفتر مدیر و در زدم رفتم داخل گفتم: سلام آقای داماکلیس(آقای مدیر) ببخشید دیر کردم خواب موندم (نفس نفس زنان میگه) آقای داماکلیس:اشکالی نداره میتونی بری 🐾:ممنونم. رفتم توی حیاط با بچه ها سلام و احوالپرسی کردم و گفتن:چرا دیر کردی؟ 🐾:خواب موندم😅 رفتم سمت مرینت سلام کردم گفتم:مرینت راستی دیروز توی اخبار دیدم چه اتفاقی برای پدر مادرت افتاده متاسفم بهت تسلیت میگم😔 🐞: سلام آدرین ممنونم😞 🐾:خوبی؟🙁 🐞:خوبم مرسی نگران نباش، چرا دیر کردی؟ 🐾:خواب مونده بودم 🐞:اها فکر کنم از عادت خواب موندن من به تو ام سرایت کرده😂 🐾:😂 🐾:یه دقیقه با خودم گفتم منکه امروز بیدارش کردم و به موقع فرستادمش مدرسه پس چی میگه؟!🤔برای همین ازش پرسیدم:مگه امروزم خواب موندی؟ 🐞:چی نه امروز نه خداروشکر😅 🐾:اها
🐞:زنگ کلاسا خورد و همگی رفتیم سر کلاس (بچه ها نمیخوام کسل کننده شه برای همین میریم به بعد از تموم شدن مدرسه) 🐞:بعد از مدرسه رفتم چاپخونه برای کارت مراسم ختم امروز😢 بعد از گرفتن کارت ها رفتم خونه داشتم کارت هارو مینوشتم که یهو
استراحت💃💃💃

🐞:که یهو صدای زنگ خونه رو شنیدم رفتم درو باز کردم دیدم کسی نیس درو بستم و اومدم ک برم دوباره صدای زنگو شنیدم با عصبانیت رفتم درو باز کردم گفتم:گمشو برو پی کارت مزاحم😡 یهو کت نوار پرید جلوم و گفت🐾:حتی اگه اون مزاحم من باشم؟😉 🐞:ای وای ببخشید خو کرم داری؟😐 🐾:شاید😂 🐞:🙄 🐾:خطر ریزش سقف😂 🐞:هر هر بیا تو نمکدون 🐾:رفتم تو و محکم بغلش کردم و گفتم:مگه بده که پرنسسم رو بخوندونم؟🙂 🐞:نه خوبه مرسی ببخشید من زیاد حالم خوب نیس😞 🐾:میدونم به دل نگرفتم عزیزم❤راستی چیکار میکردی؟ 🐞:😢 🐾:یهو چشمم خورد به کارت های سیاه رو میز تازه فهمیدم از بغلش اومدم بیرون و با ناراحتی سرمو پایین انداختم و گفتم ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم😔(عکس اسلاید)

🐞:نه اشکالی نداره میتونی تو نوشتنشون کمکم کنی؟ 🐾:اره حتما 🐞:رفتیم نشستیم و کارت هارو باهم نوشتیم یکی برای آلیا یکی برای نینو یکی برای آدرین یکی رز یکی جولیکا یکی کیم یکی ایوان... (سرتونو درد نیارم خلاصه برای همه بچه های کلاس به جز کلویی و لایلا نوشتن) 🐞:هوففف بالاخره تموم شد مرسی کت خیلی کمکم کردی 🐾:خواهش میکنم😊میگم این شماره منه (یه کاغذ رو بهش داد که شمارش توش نوشته شده بود) هروقت کارم داشتی زنگ بزن هرموقع ک خواستی حتی ساعت ۴ صبح من همیشه در دسترسم🙂 🐞:ممنون پیشی این شماره رو کس دیگه ای نداره؟ بخاطر هویتت میگم 🐾:نه نداره خط جدیده نگران نباش 🐞:مرسی🙂 🐾:ناهار چی میخوری؟ 🐞:اشتها ندارم 🐾:امکان نداره بزارم ناهار نخورده شب مجلسو برگزار کنی 🐞:میگم میل ندارم خب مگه زوره 🐾:بانوی من باید جون داشته باشی، پیتزا میخوری؟🙂 🐞:خیل خب بابا بگیر 🐾:افرین دختر خوب😂زنگ زدم پیتزا اوردن و نشستیم باهم خوردیم مرینت یک برش خورد خواست بلند شه بره که دستشو گرفتم گفتم باید تا تهشو بخوری 🐞: دستشو ول کردم و گفتم(عکس اسلاید)سیر شدم ولم کن بزار برم 🐾:بخاطر من🥺 🐞:خودت که میدونی نمیتونم به اون چشا نه بگم باشه میخورم🙂و نشستم بقیشوهم خوردم از کت تشکر کردم و رفتم بالا تا یه دوش بگیرم🛀
ایزی ایزی تامام تامام😁
ناظر عزیز لطفا منتشرش کن🌷🌷🌷
لایک و نظر فراموش نشه برو بعدی چالش داریم😊
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
لیدی نوار و ادرینت
من مریکت و لیدی نوار هرچی که تو کت من هست😍😍😍
منممم😍👍💞
من فقط مریکت
میشه لطفا یک نفر بگه چجوری یه لیست بسازم برای داستانم؟ ممنون میشم💞
عالی
مرسی 😘💞
عالی بود 😍😘
ممنون💞
ممنونم از ناظر عزیزی که منتشرش کرد😘💞