
بچه ها یه سوال مهم چرا کیبوردمن تو سایت استیکر نداره هرکی میدونه کامنت کنه
صبح روز بعد .... اریا درحال خوردن صبحانه بود :« ارورا اماده ای؟»... ارورا از پله ها پایین امد :« اره بریم »...اریا و ارورا از خانه خارج شدند اریا دررابست :« مامان حالش چطوره »... ارورا لبخندی زد :« حالش خوبه دیروز زنگ زد می خواست باتو صحبت کنه ، اگه اینقدر نگرانشی باید باهاش حرف بزنی ». اریا به زمین خیره شد :« خوشحالم که حالش خوبه ..خب بریم !»....ان دو ارام ارامبه طرف مدرسه می رفتند
که اریا گفت :« ارورا اونجا رو ببین ، اون سارائه »...ارورا دقیق تر نگاه کرد :« درسته .. خودشونن و اون پسره »... اریا به شانه ی ارورا زد زودباش »....وهردو به طرف سارا و رابین دویدند .... سارا به رابین گفت:« خوشحالم هدفونتو پیدا کردی نمی دونم اگه پیداش نمی کردیmr چه بلایی سر خودش میاورد ».. ازپشت سرشان صدایی گفت :« سارا »... سارا برگشت :« با منید ؟»... رابین ارام به سارا گفت :« من زودتر میرم ».... یارا گفت :« باشه »...
ارورا نفس زنان خود را به سارا رساند . ارورا با تعجب پرسید :« تو منو نمیشناسی ».... سارا بهت زده به ان دوخیره شده بود .. اریا یاد صحبت های دیروزشان افتاد و جلو امد و درگوش ارورا گفت :« حافظش مشکل داره هربار میبینیش باید خودتو بهش معرفی کنی ».. .بعد به سارا رو کرد و گفت :« من اریام دیروز بهم برخوردیم اینم خواهرم اروراست همونی که می گفتی خیلی مهربونه ».... سارا لبخند زد :« اهان یادم اومد معذرت می خوام »
اریا دورو برش را نگاه کرد :« برادرت کو ؟ مطمئنم همین جا بود ».... سارا گفت :« اره اون زودتر رفت می خواست اولین روزی که میره مدرسه دیر نکنه »...ارورا دست سارا را گرفت و گفت :« پس بهتره ماهم زودتر بریم ................ بچه ها وارد کلاس شدند چند دقیقه ی بعد رابین و msh داخل شدند:« خب دوستان این رابینه ، از بچه های سخت کوشی که تازه وارد کلاسمون شده ».......بعد از کلاس شیمی ارورا ، اریا و سارا روی نیمکت ها نشسته بودند . سارا به اریا نگاه کرد که روی میز ولو شده بود :« چرا این جوری شدی یه دفه ؟»... اریا گفت :« هیچی فقط کاپیتان تیم فوتبال شدم »...ارورا پوزخندی زد . سارا لبخند زد :« مگه بده ؟» ... اریا سرش را بلند کرد :« اره خیلی بده چون من اصلا علاقه ای به کاپیتانی ندارم ، اصلا نمیدونم باید چیکار کنم ».سارا خندیدو گفت :« مطمئنم مربیتون دلایلی برای انتخاب تو داشته اگه دوست نداری کافیه قبول نکنی ولی اگه قبول کردی مطئنا بهترین کاپیتانی میشی که این تیم می تونست داشته باشه »... اریا بلند خندید :« وای تو خیلی خوبی ».... همان لحظه یکی از بازیکنان از طرف مربی به دنبال او امد . ....اریا بعد از گرفتن لباس و نشان از مربی قدم زنان به طرف سالن غذاخوری می رفت که چشمش به چیزی خورد :« اون همون پسره که امروز صبح دیدمش نیست ؟» وارد سالن تئاتر شد و جلوی رابین که روی یکی از صندلی ها ولو شده بود ایستاد . رابین به او خیره شد .
اریا با هیجان پرسید :« تو رابینی ؟خواهر سارا ؟» رابین ارام سرتکان داد . اریا لبخند زد :« وای بهتر از اون چیزی هستی که فکر می کردم ».... رابین هنوز به اونگاه می کرد . اریاگفت :« من اریام »...رابین هیچ حرکتی از خود نشان نداد . اریا در دلش گفت :« ادم عجیبی هستی ».به چشمان رابین خیره شد :«درسته چیزی نمیگی ولی چشمات چیزای زیادی برای گفتن دارن »... (اینارم تو دلش گفت ) .. بعد کنار رابین نشست . رابین دستش راداهل جیبش فرو کرد وکیکی بیرون اورد . اریا کیک را گرفت . پوزخندی زد و گفت :« چطوره بچه درس خونای مدرسه یه امروزو جیم بزنن ».. رابین به اریا دست داد :«منم از دیدنت خوشبختم »...هردوروی صندلی ولو شدند.
سارا و ارورا به سرعت به دنبال اریا و ارورا می گشتند . اریااز جایش بلند شد :« باید برم ،اخه تازه کاپیتان شدم ، بعدا میبینمت ».... رابین سرتکان داد :« موفق باشی »..اریا لبخندی زد و به طرف در خروجی حرکت کرد . ارورا و سارا از یکدیگر جدا شدند .
ارورا اتاق موسیقی و بیشتر کلاسها را گشت اما ان دو را پیدا نکرد . تا اینکه به سالن تئاتر رسید . به طرف رابین رفت رابین با دیدن او دست تکان داد . ارورا جلو رفت :« تو رابینی ؟» .... رابین هم پرسید :« تو دوست سارا و خواهر اریایی ؟»... ارورا گفت :« تو اریا رو دیدی ؟»...رابین از جایش بلند شد :« اوهوم ! رفت زمین فوتبال ».ارورا نفس عمیقی کشید :« سارا داره میره اونجا پس نیاز نیست نگران باشم فقط باید تورو برگردونم سر کلاس ... ببینم اصلا برای چی شما دوتا یه دفه غیبتون زد ؟»..رابین ارام دستش را روی شونه ی ارورا گذاشت :« چطوره بریم سر کلاس ؟»... ارورا گفت :« اره بهتره بریم »..
سارا روی صندلی های کنار زمین فوتبال نشسته بود . اریا که تازه تمرینش تمام شده بود کنار سارا نشست :« چی شده ؟».. سارا با ناراحتی به اریا نگاه کرد :« کل مدرسه رو دنبالت گشتم ، از کلاسم عقب افتادم و حالا میبینم جنابعالی داری بازی می کنی » ... اریا تاکید کرد :« دارم فوتبال بازی میکنم ».. سارا با عصبانیت گفت :« اره همون فوتبال »
اریا :« ببخشید حواسم به رابین پرت شپ کلا کلاسو یادم رفت ».... سارا :« اهان پس بگو عادتای رابین به توهم رسیده ».... اریا :« خب قبل از اینکه رابینو ببینم هم همین کارا رو می کردم ، فقط اون موقع مجبور نبودم معذرت خواهی کنم ». سارا از جایش بلند شد :« چرا مجبور نبودی ؟».. اریا لبخند زد :« چون کسی دنبالم نمی گشت ».
از قسمت بعد استارت داستان می خوره پس منو یادتون نره ها حتما قسمتای بعدی رو هم بخونید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میگم واقعا نمیخوای بزاری
یا گذاشتی تو بررسیه
تو بررسیه
😉😘🌷🌷🌷🌷🌷👏👏😁😁⚘ عالی بود
مرسییی 😍😲
انصافا دو هفته گذشت قصد نوشتن نداری ؟
چی بگمممم !!!
قبلا این جوری نبودینا یکم صبر داشته باشین منم وقت نمی کنم .
از هشت صب مدرسه دارم تا یک .ازدو تا سه امتحان دارم از سه تا چهارونیم کلاس زبان داریم از چهارونیم تا شیش یه کلاس دیگه دارم بعدش باید کارای خونه رو برسم بعد باید مشقامو بنویسم فکر می کنی جونی برای من میمونه !!
میذارم یکم دیگه صبر کنید قول میدم امشب بنویسم شنبه بذارمش تو سایت احتمالا دوشنبه دوقسمتو یه جا می خونید
دیگ دیگه 😌
برنامه منم خالی تر از این نیس ولی مینویسم . مامانم ک کلا هر روز در حال دار زدنمه با کاراش . به کارای خونه ک راضی نویشه هیچ . منو صد تا کلاس و هنر و زبان اینا ثبت نام کرده هم هیچ ، هزار تا مسابقه ام بدون این که من بدونم اسممو نوشته 😐 شاید باورت نشه خودم امروز فهمیدم اینو 😧
درسامم ک بماند دارن پدرمو در میارن . 😐😑
خسته نباشی پس منتظر دوشنبم 😆
چه مامانی 😘😋
😐😂 اره واقعا داره کچلم میکنه 😐
میدونم عزیزم منم کلی کار دارم تاره باید بجای مامانم هم کار کنم لباس بشورم . غذا درست کنم . ظرف بشورم . کتک بخورم کتک رو از داداشم میخورم . درس بخونم . مشق بنویسم . وای جلسه درمانم رو یادم رفت بزار زنگ بزنم ب دکتر روانپزشکه ببینم میاد یا نه
وایییییییییییی من عاشق اینجور داستانام 😍😍
خیلی خیلی خوب بود 😇
بعدی رو زودتر بزار .😄
و اینکه یه چیزی بگم اگه میخوای داستان هیجان پیدا کنه آنچه خواهید دید براش بزار
ولی هر جور راحتی
بارم میگم عالییییییییییییییییییییییییییییی بود ❤❤❤❤❤
خودمم تو همین فکر بودم ممنون
ولی اگه فصل اولشو نخوندی برو حتما بخون به هم مرتبتن
اره خوندم
من ی هفته ای هست که با داستانت آشنا شدم
خیلی باحال بود عالی
در مورد استیکر
اگه جا دیگه ای بنویسی و اونجا استیکر رو بزار و در آخر کپی کنی تو سایت رلحت استیکرا هم میان
😘
عه راس میگی مرسی
کی میزاری بعدیو ؟
به خدا امتحان دارم دارم می نویسمش اینقدر کار دارم دارم میمیرمم . ولی به جاش دو قسمتو باهم میذارم
میشه از عکس داستانت استفاده کنم
اره حتما
چ عجب بلاخره نوشتی
مث همیشه خیلی خوب بود
منم استیکرام تو سایت علامت سوال میان
خب پس من چیکار کنم؟ من تمام زندگیم رو استیکرام می چرخه
عالی
ولی من قشنگ فصل دوم رو نفهمیدم
اولین نفر
هر جاشو که متوجه نشدی بگو تاتو قسمت بعد برات توضیح بدم