
سلام My life with you part 2 نظر فراموش نشود
شروع : مرینت : گفتم خودت که میدونی من ع ا ش ق ادرین هستم(~_~;) اما نمیتونم بهش بگم این یه مشکل واقعی هست(。ŏ﹏ŏ)دیگه دارم دیونه میش(˘・_・˘) گفت اشکال نداره عزیزم تو اگه هر کاری میکنی از سر عقل باشه و دیونه بازی در نیاری میتونی دلت رو از ادرین جدا کنی و به کت نوار دل ببندی می دونی تو و اون خیلی بهم میاین در همین حال یادم اومد که امروز با کت نوار قرار دارم و گفتم ای وای الیا دیدی چی شد قرارمو یادم رفت الیا در حالی که داشت از هیجان غش میکرد گفت پس منتظر چی هستی لیدی باگ ◉‿◉(◠‿・)—☆و با یه چشمک منو بدرقه کرد
تغییر شکل دادمو رفتم پیشه کتتا رسیدم دیدم. یه شرور داره به مردم حمله میکنه من و کت وارد عمل شدیم بعد از چند ساعت جنگ او شرور مارو داخل یه قفس انداخت که هر رازی داشتیم فاش میشد الیا که داشت از دور همه چیز رو میدید رفت تو اتاقم و معجزه گر روباه 🦊 رو برداشت و تبدیل به رینا روژ شد و یه توهم از من و کت ساخت که از زندان فرار کردیم اون هم دنبال توهم رفت و ریناروژ اومد مارو ازاد کرد من گفتم ممنون ولی خیلی کار خطر ناکی انجام دادی اون شرور خیلی قدرتمند هست گفت :اره اون شرور خیلی قوی هست ولی میبینی که خوبم از زبان ریناروژ : مرینت کلی دعوام کرد و بعد بهش گفتم اگه من نبودم که الان تمام راز هات برملا میشد و بعد از کلی دعوا کت گفت
خانم ها ببخشید اما هنوز یه شرور داره داخل شهر ول میگرده با این حرف کت نوار یادم اومد که هنوز شرور رو نگرفتیم و هنوز کلی کار دیگه داریم اون خیلی قوی بودو ما نیاز به شانس داشتیم و بعد قدرت رو فعال کردم و دیدم یه گیتار هست گفتم با این چیکار کنم که یاد لوکا افتادم گفتم البته ما به فرصت نیاز داریم و خیلی سریع رفتم پیش لوکا و میراکلس رو از داخل یویو بیرون اوردم و دادم به لوکا گفتم ما بهت نیاز داریم چند بار تلاش کردیم و بلاخره شکستش دادیم بعد میراکلس رو از لوکا گرفتم و ازش تشکر کردم و سریع رفتم داخل یه کوچه پیش الیا که قبل از من تغییر کرده بود
خودم هم تغییر شکل دادم و بعد باهم رفتیم خونه ی ما وقتی رسیدیم دیدیم که ادرین و کاگامی اومدن شیرینی بخرن سلام کردیم و من با ناراحتی به الیا گفتم بیا بریم بالا رفتیم تو اتاقم و من داشت بغزم می ترکید که الیا گفت من به نینو گفتم که باهم بریم باغ وحش چون قرار یه فیلم بسازیم که توش عاشق ها به هم میرسند و قراره تو و من و دخترا داخلش بازی کنیم و تازه ما از داداشت هم دعوت کردیم که بیاد (مرینت یه داداش داره که اون یه مدل هست و یک سال از اون بزرگ تره اون رفت پیش مادر بزرگ مرینت داخل نیویورک و از اونجا مدل شد اسمش هم مارتین هست )مرینت :چیییییییییییییییی شما از کجا شماریه مارتین پیدا کردید الیا:خببببببببب
🐞🐞تمام 🐞🐞
نظر و لایک فراموش نشود
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
هوای بود پارت بعدی رو زود بنویس.
مرسی
عالی بود