
سلام این اولین تست من هست امیدوارم خوشتون بیاد
امروز هم یه روز دیگه مثل همه روز ها بود امروز هاکماث کسی رو شرور نکرد اما چون خسته شده بودم از خونه بیرون رفتم کت نوار روی یکی از پشت بوم ها نشسته بود رفتم کنارش و گفتم توهم خسته شدی 🙀گفت: خیلی گفت :خیلی حس خوبی نیست که به کسایی که دوستشون داریم دروغ بگیم گفتم :دیگه چاره ای نداریم اخه اگه دروغ نگیم که همه هویت مون رو میفهمن 😿یه نگاهی بهم کرد و گفت اره حق با توعه گفتم خب ولش کن مهم نیست بیا یکم از وقت ازادمون استفاده کنیم که یه دفعه 💥یه میمون بزرگ زرد و یک ابرشرور جلوی رومون سبز شد چهره ابر شرور خیلی اشنا بود فهمیدم که کلویی دوباره شرور شده و تبدیل به ملکه موزی شده😑 یه نفس عمیق کشیدم و گفتم باز که شرور شدی کلویی 😶 گفت من دیگه کلویی نیستم من ملکه موزی هستم👸و امروز شما احمق هارو شکست میدم🎃 کت گفت مگر تو خوابت ببینی 😁 کلویی گفت منظورت اینکه تو تو خوابت برنده شدن رو ببینی چون امروز روز من هست و هیچ کس نمیتونه خرابش کنه🤣
بعد از اون خنده ی شیطانی هاش زد واییی خیلی از این صداش بدم میاد بعد چند تا بمب که شبیه موز بود رو به ما پرتاب کرد و ما هم جا خالی دادیمಠ_ಠ بعد از چند تا حمله قوی به ما از شدت خستگی و تا تونستیم فرار کردیم و رفتیم تو کوچه گردونه خوشانسی یه موتور بود داخلش چسب و ابزار مکانیکی بود باید باهاش چیکار می کردم ؟ دیدم زویی داره با کلویی حرف میزنه که بیا منو تبدیل به موزه کن بقیه رو ازاد کن گفتم خودشه زویی با موتور رفتم و زویی رو نجات دادن و بردم داخل ایستگاه مترو زویی گفت اگه من بر نمی گشتم پاریس این اتفاق برای کلویی نمی افتاد گفتم کلویی همیشه بد جنس بوده گفت اون خواهرم هست اما منو به چشم دشمن می بینه گفتم میخوای هم به ما هم به کلویی کمک کنی گفت اره پس زوییی این معجزه گر زنبور هست و به تو قدرت فلج کردن رو میده تو باید بعد از تموم شدن این ماجرا معجزه گر رو به من پس بدی میتونم بهت اعتماد کنم؟
گفت : اما کلویی دلش میشکنه گفتم هویتت رو به کسی نگو اونوقت اون نمیفهمه و دلش هم نمیشکنه گفت باشه برای نجات خواهرم و پاریس هر کاری میکنم بعد معجزه گر رو گرفت و گذاشت پشت سرش و کوامیش اومد بیرون پولن: من کوامی شما هستم و اسمم پولن هست زوییی تبدیل شد و بعد من رفتم کلویی رو سرگرم کنم و زویی هم رفت پیش کت خب شکست دادیم و بعد اکومارو گرفتم بعد بزن قدش بعد معجزه گر رو از زوییی گرفتم و ازش تشکر کردم ( این بخش همون بخش ملکه موز هست ) و رفتم خونه همه دوستام تو خونه منتظر من بودند اما الیا که بهش گفته بودم لیدی باگم میدونست کجا رفتم وقتی رسیدم تغییر شکل دادم و بعد رفتم داخل خونه اما از در اخه میدونستم که قرار دوستام بیان خونمون برای همین یه بهونه جور کردم که مثلاً دنبال ادرین رفته بودم(. ❛ ᴗ ❛.) چقدر من با استعداد هستم ماشاالله خودمم خبر نداشتم
حتی الیا هم باور کردƪ(˘⌣˘)ʃ خب دیگه بعد که بچه ها رفتن الیا اومد تو اتاقم و گفت اگه رفته بودی پیش ادرین پس اونی که شهرو نجات داد کی بود (・o・) بهش گفتم که این که گفتم یه بهونه بود که بچه ها نفهمند بعد گفت دختر تو چه بازیگری هستی برای خودت گفتم اره دیگه (◍•ᴗ•◍)✧*。 😁.بعد گفت خب من فهمیدم تو لیدی باگی اما کت نوار کیه تو هویتش رو میدونی ؟ و هزار و یک سوال دیگه
بعد گفتم خب اون یه همکار عالی هست و به من میگه بانوی من و بعضی موقع ها هم میگه باگابو اون به من علاقه داره و من نه الیا که از هیجان داشت سکته میکرد گفت خب دیگه چی زود بگو(ノ*0*)ノ گفتم خب منم نمیدونم اون کیه بعد کلی عصبانی شد گفت چراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.·´¯`(>▂
تمام 🐞 بای لطفاً نظر بدید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی
💜
این که داستان نیست قسمت ملکه موز هست اینو که از خودت درست نکردی
بابا من قسمت ملکه موز را یادمه کلا همین جملات بود
دقیقا
این داستان مال ۶ ماه پیش هست
اون موقع هنوز این قسمت منتشر نشده بود
و باید بگم که این رمان تموم شده
عالی بود
عالیییییییییییی
داستانت عالیه
مرسی
میشه داخل مسابقم شرکت کنی؟