
♥️ ♥️ ♥️ ♥️ ♥️
لوپین تبدیل به گرگینه شده بود داشت حمله میکرد که هری رفت و بعد اسنیپ با برانکاردی که هری روش بود اومد رفتیم درمانگاه منو رونا موندیم پیش رون هری و هرماینی ام رفتن گذشته با رون حرف زدیم تا هرماینی و هری اومدن با سیریوس ماجراهارو تعریف کردن بعدم با سیریوس خدافظی کردیمو اون رفت شب بود دیگه رفتیم خوابیدیم فردا ام تعطیل بود رفتیم جای همیشگی یکم استراحت کردیم بعدم کرم ریزی من:بنظرت پانسی با ریش چه شکلی میشه😂 رونا:بهترین ایده تاریخخخخ بریممم یه ورد رو پانسی اجرا کردیم خیلی خنده دار شده بود😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
صدای جیغش همجارو برداشته بود و به همه چیز میز میگفت هر چی اون بیشتر عصانی میشد ما بیشتر میخندیدیم ولی بعدش درستش کردیمو رفتیم😂😂😂😂😂 و با هانا اینقد خندیدیم که دل درد شدیم ولی نمیدونستیم ممکنه اخرین خنده هامون باشه... رِوِنا:کاش دوربین عکاسی داشتیم عکس میگرفتیم😂😂😂😂 هانا:اگه بفهمه معلوم نیس چیکار کنه من:هر کاری میخواد بکنه برام مهم نیس😂 رونا:منم😂 شب شده بود دیگه از زبان هری: شب بود دلم برای سیریوس تنگ میشد کاش میموند و باهم زندگی میکردیم از ولدمورت متنفرم
فردا از زبان دراکو داشتیم میرفتیم سر کلاس مسخره پروفسور لوپین اما نبود بهرحال منکه بخاطر دستم میدادم یکی دیگه انجام بده برام اصن همون بهتر که رفت ازش خوشم نمیومد😒 سال داشت تموم میشد امیدوار بودم اخرین کلاس معجونا باشه چون اون گندزاده تو معجونا خیلی مسخرس پروفسور اسنیپ حتما یه چیزی میگه بهش😏 اخرین کلاس تغییر شکل بود😒 با ریونکلاو کلاس و حرفای مسخره مکگوناگال که تموم شد رفتیم داشتم میرفتم خوابگاه که الکسو دیدم من:هی ریونکلاوی احمق اون ماگل بدرد نخور ولت کرده که ناراحتی😏 الکس:حوصلتو ندارم مالفوی بدرد نخورم دستته😒
از زبون الکس از ارلین خوشم میاد ولی اگه اون خوشش نیاد چی وای اصن ولش میزارم چن سال بعد میگم اره تو افکارم بودم که مالفوی:هی ریونکلاوی احمق اون ماگل بدرد نخور ولت کرده که ناراحتی😏 اون چرا اینقد از ارلین متنفره پسره ی خودشیفته من:حوصلتو ندارم مالفوی بدرد نخورم دستته😒 والا دسته خودش هیچ کاری ازش برنمیاد اومده به ارلین میگه بدرد نخور😒 از زبان ارلین اخرین کلاس تغییر شکل بود با گریفندور خیلی خوشحالم که با اسلیترین نیس سر کلاس حواسم اصن نبود اخه هفته دیگه رو کلا کلاس نداشتیم بعدم میبردنمون هاگزمید چجوری انتظار دارن ادم حواسش باشه کلاس تموم شد رونا یکم سردرد داشت واسه همین رفت خوابگاه منم یه کتاب برداشتم رفتم یه جا نشستم داشتم میخوندم که جرج و فرد اومدن:ببینم ارلین نمیخوای ازین شکلاتا نمیخوای میتونی باهاشون زبون یکیو دراز کنی فرد:اره این نمونه اولیشه جرج:برای شما مجانیه ها من:فک کنم بخوام ممنون و یکی برداشتم جرج و فرد رفتن شکلاتو گذاشتم توی جیبم
رفتم خونه هاگرید خیلی وقت بود بهش سر نزده بودم هاگرید:کیه من:ارلینم هاگرید درو باز کرد سرو وضعش خاکی بود من:مثله اینکه بد موقع مزاحم شدم هاگرید:نه نه بیا تو رفتم داخل یکم شیرینی خوردم من:هاگرید من چن وقت پیش تو جنگل ممنوعه یه گردنبند گم کردم تو ندیدیش؟ هاگرید:چرا اتفاقا برای خودمم سوال بود که ماله کیه ماله توعه؟ من:ببینمش....اره خودشه ممنون و رفتم بچها درمورد گردنبند اونو مامانبزرگش تو تولد ۱۰ سالگی بهش داده و همیشه داشتتش چن وقت پیش برای پیدا کردن یه نوع گیاه که برای کلاس گیاه شناسی بود رفته بودن اونجا که ارلین گردنبندشو گم کرد
رفتم خوابگاه رِوِنا خواب بود هاناام نبود رفتم سالن اجتماعات نشسته بودم و کتاب میخوندم خسته شدم رفتم تو ساختمون قدم بزنم همینجوری بیکار بودم و راه میرفتم که الکس اومد الکس:ام میخوام یه چیزی بهت بگم خب من:چیزی شده الکس:نه نه فقط ا هوا امروز خیلی خوبه نه؟ من:اره خوبه الکس:اره خب من دیگه برم و رفت چرا اینجوری کرد😐 از زبان الکس: الان دیگه بهش میگم همون ماجرا ... وای چرا نگفتم اه خیله خوب دفعه بعد هر بار تو اون چشمای سیاهش نگا میکنم حرفم یادم میره تو ذهنم خیلی راحت تره لایک و کامنت یادتون نره کیوتام♥️🌈
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)