
بچه من قرار بود داستان رو تو پارت هفت و هشت تموم کنم 😐💔 الان دیدم پارت نهیم😅 چجوری شد نمیدونم حالا بریم بخونیم و این پارت رو خیلی کم نوشتم ببخشید😢💔

دیگه ساعت نزدیک ۱۲ بود دخترا اومدن خونه رزی: سلام خوش گذشت؟ جنی: سلام اره خیلی خوببود جات خالی 😇 جیسو: ای کاش میومدی رزی: خدارپشکر بهتون خوش گذشت من نمیتونستم بیام چند تا کار داشتم باید انجام میدادم😇 لیسا:تو که همه ی کاراتو انجام داده بودی چیکار دیگه؟ رزی: امممم چیزه ....... با چند نفر قرار ملاقات داشتم لیسا: اها 🤗 . همش در حال گند زدن بودم نمیخواستم دخترا چیزی از یونگی بفهمن 😐 خلاصه کلی باهم حرف زدیم دیگه ساعت یک بود خوابیدیم من و جیسو رو یه تخت بودیم 😇 جیسو: رزی یه چیز ازت بپرسم ناراحت نمیشی رزی: نه عزیزم چی شده؟ جیسو: میگم چیزی هس داری از ما مخفی میکنی ؟ اخه چند روزه یکم عجیب شدی😕 . با این حرف جیسو لیسا و جنی هم چشاشون برگشت سمت ما لیسا: اره راس میگه اونی چیزی شده ؟ رزی: نه بابا چیزی نیس خودتون میدونید که من هر حرفی داشته باشم به شما میگم😇🌈 جنی: اها باشه ولی هر وقت هر چی بود به ماهم بگو رزی: اهوم باشه الانم بگیریم بخوابیم فردا روز پر کاریه جیسو: اره شب همه بخیر. صبح ساعت ۸پاشدیم رفتیم کمپانی قرار بود اهنگ بدیم کلی خوشحال بودم اما یکم هم استرس داشتم😐✨ وارد استودیو ضبط شدیم بعد یه ساعت کارمون تموم شد عالی شده بود 😇🌈 رفتیم نهار خوردیم اهنگ رو اپلود کردن 😇 اما هنوز موزیک ویدیوش رو نه چون ما هنوز هیچ رقصی نداشتیم😐 ساعت دو ظهر بود ما شروع کردیم به اموزش رقص😶 ساعت چهار شد نفهمیدم زمان کی گذشت حسابی خسته بودیم برا اخرین بار رقص رو تمرین کردیم دیگه کارمون تموم شد رفتیم تا لباسای موزیک ویدیو که قرار بود بپوشیم به کمک استایلیست انتخاب کردیم بعد رفتیم خونه خیلی خسته بودیم سر اینکه اول کی بره دوش دعوا شد😐😂 اما کنار اومدیم بلاخره 😂 دوش گرفتم اومدم بیرون موهامو خشک کردم

شاممون رو خوردیم فیلم دیدم فیلم ترسناک بود دیگه داشتیم از ترس میمردیم که درو زدن 😶 اول فک کردم ساسنگ فناس اکا بعد از شنیدن صداش فهمیدم که نه 🥲 *خانم پارک رزی بیاین بیرون لطفا . لیسا: اونی کیه ؟ نمیخوان اذیتت کنن که رزی: فک نکنم بزا برم ببینم چیکار داره . نمیخواستم بگم بهشون که میشناسمش . رفتم بیرون بابای یونگی بود رزی: اینجا چیکار میکنی عوضی بازم میخوای ناکارت کنم *:فک میکردم این کار اهلیت کنه ولی مبینم وحشیی رزی: هوی درس صحبت کن کسی که هنوز اهلی نشدی تویی نه من 😒 ( ناظر عزیز ببخش یکم باید فوش میدادم تا بهتر بشه داستان) *:حالا هر چی اومدم بینم با کمپانی چی میکنی؟ باهات خوب تا میکنن ؟ رزی: مگه برا توهم فرق میکنه 🥲 کی ازارام میده کی نه ؟ تو بدترین کارو باهام کردی ازارم دادی تو کسی که عاشقش بودم رو ازم گرفتی میفهمی اینو بی احساس 🥲 شاید یونگی دیگه دوسم نداشته باشه و با دختر دیگه ای اشنا شده باشه و دیگه تو رو اذیتت نکنع اما من هنوز عاشقشم و به اذیت کردنت ادامه میدم تا وقتی که بمیریییییی😭 حالا هم از خونه من گمشو بیرون 😖 رفت سوارماشین شد مردیکه ی 🤬🤬🤬🤬 (قابل گفتن نبود😅) دیدم پنجره پشت اومد پایین یونگی سرشو اورد بیرون 🥲 دیدم اشکاش سراریز شدن میخواستم نزدیک ماشین بشم که با سرعت تمام روند و رفت اشکام سراریز شدن 🥲 کنترلم از دست خودم خارج شد داشتم مثل ابر بهاری گریه میکردم

دخترا اومدن پیشم و منو بردن تو بعد چند دقیقه که اروم شدم رزی: بچه ها خیلی ببخشید شب خولتون رو خرابکردم 🥲 جیسو: نه بابا چه حرفیه همین که الان بهتری خیلی خوبه😚 لیسا: اره اونی 😊 رزی: مرسی که همیشه بهم امید میدین میخواین همه چیزو بشنوین که اونا کیبودن یا خیلی چیزای دیگه جنی: اره حتما اگه دوست داری بگو ما میشنویم لیسا: اره اونی دارم از فضولی میمیرم 😅 اتفاقای اون یه سال رو براشون تعریف کردم همشون تعجب کرده بودن 😐 اون یک سال برام مثل یه کابوس بود میدونستم بلاخره باید این کابوس رو برای یکی تعریف کنم 🥲 چه کسی بهتر از دوستای صمیمیم 😕 جنی: دختر تو وقدر ماجرا داشتی😬 رزی: من هیچی از دردهای که کشیدم بهتون نگفتم چون حتی تصورشم برام سخته 😭 جیسو: تو کاراموزیت رو ول کردی چون سختت بود اما یه چیزی خیلی سخت تر از اون سرنوشت برات رغم زد🙃 رزی: اهوم ببخشید نمیخواستم ناراحتتون کنم لیسا: چه حرفیه دوست برا همین وقتاس دیگه 😇 لیسا: حالا میخوای چیکارکنی؟ رزی: چیو چیکار کنم؟ جنی: پسررو نمیری دنبالش رزی: اخه چجوری من به جز خونش جایه دیگه ای رو نمیشناسم جیسو: خب میتونی بری اونجا رزی: اخه دیگه اونجا زندگی نمیکنه مطمئنم خونشو عوض کرده 🥲 لیسا : اونی درباره بازیگر که تحقیق کردی میتونیم بریم دنبال اون ؟ رزی: اخه به ما چی میگن در موردش بی خود پروندمون رو خراب نکینم اون مرد عوضی فکر همه جا رو کرده که هیچ جوره نتونم یونگی رو پیدا کنم🥲

بریم پیش شوگا: وقتی ا.ت رو دیدم دلم میخواست برم محکم بغلش کنم اما نمیتونستم بابا داشت بیشتر اذیتمون میکرد 😖 بعد از حرفایی که ا.ت به بابا زده بود دلم میخواست بابا رو بکشم . ای کاش میتونستم یبار هم که شده ببینمش 😕 اون زیبا ترین دختر بود که تا حالا دیده بودم 🥲 بابا کل راه بهم چشم بند زده بود حتی نمیتونستم بفهمم از کدوم راه میریم دلم میخواست برم کمپانیش و شمارش رو ازشون بگیرم اما اگه بابا می فهمید😐🥲 رفتم پستاش رو تو اینستا دیدم خیلی عوض شده بود 🙂رفتم دوش گرفتم و بعدش شام خوردم و خوابیدم 😴 ساعت دوشب با ترس از خواب بیدار شدم یه خواب دیدم که نه خوب بود نه بد 😕 یه لیوان اب خوردم و دوباره خوابیدم صبح با صدای الارم پاشدم ساعت پنج بود با دوستام میخواستم برم کوه 😇 وسایلم اماده بود کوله رو گذاشتم پشت ماشین و منتظر شدم بیان تا یه جایی رو با ماشین رفتیم اما بقیه راه رو باید پیاده میرفتیم من از همه جلو تر بودم 😅+پسر تو چرا اینقدر تند تند میری یونگی: کوه لذتش به همینه بعدش اون بالا قراره کلی حرف بزنیم 😊 +خب باشه حداقل یکم اروم تر برو ما از نفس افتادیم 😑 یونگی: باشه 😅 بعد از کلی غر غر کردن رسیدیم 😐 مخمو خورده بودن 😅 ساعت نه بود رفتیم یکم گیاه های کوهی چیدیم وقتی بچه بودم نمیتونستم از این کارا کنم 🥲 به خاطر همون ارزوم بود 😇 من خیلی تو چیدن ماهر نبودم بچه کمکم کردن 😊 کلی حرف زدیم در حین چیدن بعد یکم گشتیم اونجاها عکس اینا گرفتیم دیگه ساعت یک بود نهار خوردیم و تصمیم گرفتیم برگردیم 😊 وقتی برگشتم خونه خیلی خسته بودم دوش گرفتم و خوابیدم ساعت پنج عصر بود از خواب پاشدم 😐 جدیدا خیلی میخوابم😅
بزن بعدی😐💔

مرسی تا اینجا اومدی بزن بعدی چالش داریم شرایت اپ بعدی +۲۰ کامنت +۱۰ لایک +فالوور هام ۷۰ شه بچه بزارین دلیل دیر گذاشتن پارت هام رو بگم من سال بعد تیز هوشان دارم و مدرسه خیلی سخت میگیره درسام زساده ببخشید بازم 😢💔
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خبر خوب پارت گذاشتم برین کیف کنید 😇
بچه ها دارم پارت بعد رو مینویسم به زچدی منتشر میشه💖💜
عالی بود ببخشید تو چند سالته؟و اسمت چیه
سلام عزیزم من صبام ۱۲سالمه البته به زودی میشه
ببین داستانت خیلی قشنگه فقط داری زیادی داری دوریشون رو کش میدی اینجوری بی مزه میشه وگر نه عالیه 👍🏻👌🏻😍
بزودی به هم میرسن😉👌