10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Violet انتشار: 3 سال پیش 968 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام... پارت ۳💓امیدوارم خوشتون بیاد 💖
بلاخره به آدرین رسیدم
سعی کردم خودم و به بی خیالی بزنم انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده
لبخندی زدم و پر انرژی گفتم: ســلـام آدرین... حالت خوبه،،
آدرین با چشمای ریز شده مشکوک نگاهی بهم کرد و گفت: آ.. آره خوبم،،
دوباره لبخندی بهش زدم و از کنارش گذشتم.
اما با کشیده شدنم به عقب متعجب به پشت سرم نگاه کردم
آدرین دستم و گرفته بود، با نگاه غمگین گفت: مرینت باید باهات حرف بزنم..
من: امم... میشه بعدن حرف بزنیم،،
آدرین سرش و به نشونه منفی تکون داد گفت.: خواهش می کنم
دو دل بودم که باهاش حرف بزنم ولی باید بهش نشون بدم که شکسته نشدم.
سرم و تکون دادم و گفتم: باشه...اما خودت که میدونی الان کلاس داریم،،
آدرین: حالا اگه به این کلاس نرسیم که اتفاقی نمیفته،،
پوفف کلافه ای کشید و چیزی نگفتم.
دستم و گرفت و به سمت پارک رفتیم.
دلم میخواست دستم و از تو دستش در بیارم ولی میترسیدم فکر کنه بخاطر اون حرفش ناراحتم
برای همین بی خیال شدم و به راهم ادامه دادم..
وقتی رسیدم رو اولین نیمکت نشستیم.
آدرین دستاش و به هم گره کرد و گفت:مرینت ببین حرفایی که اون روز زدم...اه چجور بگم راستش من معذرت میخوام..
تک خنده ای کردم و گفتم:این که موضوعه مهمی نیست...من به خاطره حرفام ازت معذرت میخوام،،
چنان سرش و به سمتم چرخید که صدای رگ به رگ شدن گردنش و شنیدم
با حیرت گفت:چیی...پـ...پشیمونی،،
سرم و به نشونه تایید تکون دادم
من: اوهوم من حرف بدی زدم اخه میدونی شاید حسی که بهت دارم یه عشق چند روز باشه،،
دستام و تو دستاش گرفت و گفت: مرینت واقعا تو حرف نداری... ببین دلم میخواد خاطرات اون روز و به کل فراموش کنی.. بشیم مثل قبل دو تا دوست خوب و مهربون، من همیشه تو رو به عنوان یه دوست خوب میشناسم..
با حرفاش قلبم و تیکه تیکه میکرد اما مجبور بودم ماسک بی خیالی به صورتم بزنم، مجبور بودم هر چند سخت لبخندی بزنم و هیچی نگم
آروم با صدای گرفته ای گفتم: اوهوم.. مــــــا همیشه یه دوست مـ.. میمونیم
از جام بلند شدم و صدام و صاف کردم:: خب آدرین... بهتره بریم سر کلاس، دیر شد،،
اونم خوشحال از رو نیمکت بلند شد و گفت: اره حق با تویه بهتره هرچه زودتر از اینجا بریم.،
آدرین جلوتر از من به راه افتاد
منم پشت سرش شروع به راه رفتن کردم.
شاید سختی که من تو این عشق می کشم مسخره باشه ولی چه میشه کرد وقتی دلت دیوونه وار فقط اون نفرو فریاد میکشه..
آدرین اول وارد مدرسه شد ولی من کمی ایستادم، دودل بودم که برم یانه اگه نرم که فکر کنم امسال قبول نشم.
برای همین بهتره ریسک نکنم و برم
**چند ساعت بعد**
خب.. کلاسای امروزمم تموم شد
کتابام و جمع کردم و تو کیفم گذاشتم.
بندش و گرفتم و رو دوشم انداختم
الیا مثل جت کنارم اومد و تند تند شروع به حرف زدن کرد: زود توضیح بده ببینم با آدرین چی گفتی هااا؟؟
کلافه گفتم: واااای سرم و خوردی یه دقیقه نفس بگیر... الان میریم توضیح میدم بهت،،
انگار اصلا به حرفم گوش نکرد چون دستم و گرفت و سریع به بیرون رفتیم.
انقدر کنار پچ پچ کرد که بلاخره گفتم: اوففف... باشه میگم... هیچی فقط گفت تو یه کلاسی نبودم جزوت و بهم بده،،
نگاه اندر سفیه ای بهم انداخت و عصبی گفت: مگه من خرم هاا... اون و می تونست راحت بگه پس چرا یه ساعت بیرون بودید
بعدشم سرش و به نشونه قهر برگردوند.
و زودتر از من از مدرسه بیرون رفت
با قدم های بلند خودم بهش رسوندم..
دستش و گرفتم و دل جویانه گفتم: آلیا خواهش می کنم ناراحت نشو...باشه بیا بریم خونه همه چیزو برات تعریف می کنم..
چپ چپ نگاهی بهم کرد ولی اخر دلش طاقت نیاورد
لبخندی زد و گفت: خیلی خب میام.
محکم بغلش کردم و بوسه به گونش نشوندم: مرسی گلم...تو خیلی مهربونی،،
الیا:خیلی خب فهمیدم بیا زود بریم که از فضولی دارم هلاک میشم،،
از بس الیا عجله داشت که تمام طول راه و تا خونه رو یه نفس اومدیم..
به مامان و بابام سلام کوتاهی کردیم و فوری وارد اتاق شدیم
همین که وارد اتاق شدیم
محکم پرتم کرد رو تخت، متعجب از این کار ناگهانیش با چشمای گرد شده نگاهش کردم..
صندلی و برداشت و روبه روم نشست.
و با هیجان بهم خیره شد
آب دهنم و قورت دادم.
هوفف انگار مجبور بودم هر اتفاقی که افتاده رو براش تعریف کنم
سرفه مصلحتی کردم و گلوم صاف کردم..
همه چیز از سیر تا پیاز ماجرا رو براش تعریف کردم،،
الیا با هر کلمه ای که من میشنید اخم هاش بیشتر توهم میرفت..
با پایان صحبتم، مثل بمب ترکید و عصبی از جاش بلند شدم و تند تند گفت: وای وای.. هه من اصلا فکرنمی کردم آدرین همچین آدمی باش، اخه ادم چقدر میتونه سنگدل باشه،،
دستش و به چونش زد و متفکرانه ادامه داد: یعنی کی و دوست داره؟
پوزخندی زدم و کنایه دار گفتم: فکر میکنی کیه.... خب معلومه دیگه کاگامی.. مگه غیر از اونم میتونه باش،،
الیا: اه اصلا ولش.. به درک که کیو دوست داره.. حالا ببنم حاله خودت چطوره؟
لبخندی غمگینی زدم و گفتم: نگرانم نباش منم خوبم... ولی هنوز نمیدونم چجوری به آدرین نشون بدم داره اشتباه میکنه،،
دستش و به چونش تکیه داد و به فکر فرو رفتم.
یهو بالا و پایین پرید و دستاش و به هم کوبید و با ذوق گفت: واای فهمیدم... فهمیدم،،
من: خب بگو چیکار کنم،،
کنارم رو تخت نشست و گفت: خب.. بیبن چند روز دیگه یه مهمونی برگذار میشه..
یه ابروم و بالا انداختم و متعجب گفتم: خب این به من چه؟
سرش و به نشونه تاسف تکون داد
الیا: دختر چرا نمی فهمی خب تو اون مهمونی میتونی آدرین و شیفته خودت کنی،،
با تردید گفتم: الیا به نظرت کار خوبی می کنیم... اخه آدرین کسی دیگه رو دوست داره و من دلم نمیخواد ناراحت بشه،،
دستاش و رو شونم گذاشتم و با صدای آروم گفت: ببین مرینت تو که کار بدی نمیکنی... فقط تو اون مهمونی شرکت میکنی همین؟؟
سعی کردم دو دلی و کنار بزنم و لبخندی بزنم.
الیا از جاش بلند شد.
الیا: خیلی خب... حالا باید یه لباس خوشگل و شیک بخریم
(آدرین)
هنوزم مطمئن نبودم که مرینت هم چیزو فراموش کرده.
من واقعا دلم نمی خواست ناراحتش کنم فقط نتوتستم جلوی خودم و بگیرم و خیلی رک و راست حرفم و زدم.
با صدای ناتالی که پی در پی اسمم و صدا می کرد.
به خودم اومدم و هول زده پرسیدم: بله.. چی شده
ناتالی: آدرین.. پدرت میخواد باهات حف بزنه،،
از رو صندلی بلند شدم و همراه با ناتالی به سمت اتاق پدرم رفتم
در باز کردم و وارد شدم.
پدرم پشت به من ایستاده بود و در همون حالت گفت: آدرین... میشه بگم تو داری چیکار میکنی،،
متعجب سرم و بالا گرفتم و پرسیدم: چه کاری؟
به طرفم برگشت.
با چشمای یخیش به چشمام خیره شد و گفت: الان می فهمی... ناتالی بهش نشون بده،،
و پشت بندش ناتالی بعد از پلی کردن فیلم لبتاب و طرفم گرفت
با دیدن اون صحنه عرق سردی رو پیشونیم نشست..
گابریل: تو کت نواری؟؟
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
34 لایک
وای تو محشری 😗😗😗😗
عالیهه عزیز دلم💜💜💛💛💞💞💞💞💞💞🌸🌸🌸🌹🌹🌹🌹🌹🌹هر داستانی بنویسی قشنگه💞💞💞💛💋💋💋💋😘😘😘😘
مرسی عزیزم که بهم روحیه میدی 😍😍
واااای عالی بود دختر تو خر طوری بنویسی بینظیزی شک نکن😉😉😉😍😍🥰
مرسی عزیزم 💖 این از لطفه بیشمارته🙂 ☺️