
اینم پارت ۶ ♥️
سال داشت شروع میشد رفتم کوچه دیاگون که هریو دیدم باهم خرید کردیم رفتیم ایستگاه رونو دیدیم ولی هرماینی نیومده بود باهم رفتیم تویه کوپه چن دقیقه بعد هرماینی ام اومد یه اقاعه به اسم لوپینم اونجا بود یهو همچی سرد شد یه دمنتور بود من و لوپین باهم :اکسپکتو پاترونوم دمنتور رفت ولی هری بیهوش شده بود لوپین:چجوری اینو یاد گرفتی؟ من:یکی از دانش اموزای سال ششمی دوستمه اون بهم یاد داد لوپین:بله از اشنایی باهاتون خوشبختم من:منم همینطور و رفت هری:شماام شنیدین؟ هرماینی:چیو؟هری:صدای جیغ جیغه یه زن هرماینی:کسی جیغ نزد هری . راستی ارلین دوستت کیه؟ من:الیس برنر یه دانش اموز اسلیترینی هرماینی:اها
قطار وایستاد پیاده شدیم رفتیم داخل تو سرسرا کنار رِوِنا نشستم من:پروفسور لوپینه؟ رونا:اره تو از کجا میدونی من:تو قطار دیدمش رفتیم سر میز گریفندور من:هری هرماینی رون شما میاین هاگزمید؟ هری:من نمیتونم ولی هرماینی و رون میان . همون لحظه دراکو:هی پاتر تو غش ینی واقعا تو غش کردی رِوِنا:مالفوی برام سواله خسته نمیشی اینقد حرف میزنی بعدم با خنده رفتیم بعد سخنرانی پروفسور دامبلدور رفتیم خوابگاه کلی حرف با هانا و رونا داشتم
رونا:کاش اونو به مالفوی نمیگفتم من:اره ولی ولش کن هانا:خب خب تعریف کنین ببینم ماام همچیو تعریف کردیمو کلی حرف زدیم فردا بیدار شدیم رفتیم سر کلاس جادوی سیاه که با پروفسور لوپین داشتیم با ریونکلاو(گریفندور با اسلیترین داشت)قرار بود ترسامونو کنترل کنیم ریدیکولوس ترس رونا یه ادم بی صورت بود خیلی ترسناک بود رونا:ریدیکولوس تبدیل شد به یه عروسک زشت ترس هانا یه اینه بود ریدیکولوس تبدیل به یه استخر توپ شد ترس الکس یه مار بود ریدیکولوس تبدیل به یه اسباب بازی شد نوبت من بود ترسم این بود که یه نفر بهم خیره شده ریدیکولوس
تبدیل به دوتا توپ شدن همه نوبتی رفتن پروفسور لوپین:خوب کلاس امروز تمومه کلاسا پشت هم بودن خسته رفتم خوابگاه روناام اومد رونا:به نظرت پروفسور دامبلدور با ریش سیاه چه شکلی میشه؟ بهم دیگه با نگاه شیطانی ای نگا کردیم و ترفند مکگوناگالو رو دامبلدور اجرا کردیم😂😂😂😂😂 خیلی باحال شده بود😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 داشتیم میرفتیم که دامبلدور:خانم پارکر خانم اندرسون میتونین بشینین داشتیم سکته میکردیم دامبلدور در حالیکه صورتشو پاک میکرد:خیلی وقت بود خودمو با موهای سیاه ندیده بودم منو رونا باهم:ببخشید دامبلدور نه نه اشکال نداره بچها اگه شیطونی نکنن که فایده نداره رونا: ینی اخراجمون نمیکنین؟ دامبلدور :نه ولی با ریشام کاری نداشته باشین ما:بله
بعدم از اتاق اومدیم بیرون 😂😂😂من:ولی خدایی با ریش سیاه خیلی باحال میشه😂😂😂رونا:اوهوم😂😂😂😂😂رفتیم خوابگاه همچیو مثه همیشه برای هانا تعریف کردیم هانا:شما دوتا چقد شرین😂😂😂😂😂 خوابم نمیبرد گفتم یکم قدم بزنم داشتم از پنجره ماهو نگا میکردم که:اینجا چیکار میکنی رونا بود من:خوابم نمیبرد رِوِنا:منم ولی باید بریم تو خوابگاه مگه نشنیدی سیریوس بلک فرار کرده و باهم رفتیم خوابگاه فردا تعطیل بود داشتیم قدم میزدیم که دیدیم هرماینی زد تو دماغ دراکو هم یکم زیاد بود هم حال داد
رونا:ایول هرماینی😂 رفتیم پیششون اونا ماجرای هیپوگریفو تعریف کردن بیشتر از دراکو بدم اومد دلم خیلی برای هیپوگریف سوخت رونا که گریه کرد رفتیم بهش سر زدیم اونا رفتن پیش هاگرید ماام همونجا اون پشت واستادیم تا بیان اما یهو دیدیم دارن میان من یه سنگ برداشتم زدم به سر هری سعی کردم خیلی اروم بزنم اوناام دیدن و اومدن بیرون با رونا رفتیم قدم بزنیم خیلی برای هاگرید ناراحت بودیم داشت شب میشد رونا:بیا بریم خوابگاه داره شب میشه من:باشه اما یهو صدای جیغ رون اومد درخت هرماینی و هری رو انداخت تو سوراخ اروم رفتیم تو وقتی رسیدیم پیتر پتی گرو افتاده بود اونجا و سیریوس و لوپین اونجا بودن لوپین:بچه ها شما اینجا چیکار میکنین پتی گرو:اوه دخترا بهشون بگین بگین که پشیمونم من:ینی چی چی شده هری توضی داد بعدم رفتیم بیرون گایز لطفا حمایت کنین اگه خوشتون اومده که بدونم♥️🌈
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دمبلدور با ریش سیاه ؟ 😂
دیگه بیکاریو هزار درد و مرض😂