10 اسلاید صحیح/غلط توسط: دختر ماه :) انتشار: 3 سال پیش 29 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
این کتاب 390 صفحه است و الان تازه صفحه 63 ایم حالا حالا ها تموم نمیشه😂
سعی میکند برود. رُز او را به داخل کوپه خالی میکشد.
رُز: شایعات رو شنیدی؟ چند روز پیش وزارتخونه شبیخون
بزرگی زده. ظاهراً بابات به طرز شجاعت به خرج داده.
آلبوس: چطوری تو همیشه در مورد این چیزها میدونی و من
نمیدونم؟
رُز: ظاهراً اون – جادوگری که بهش شبیخون زدن – تئودور
نات
، فکرکنم – کلی وسایل دستساز داشته که از قضا
ناقض قوانین هم بودن و گُل سرسبد اون وسایل... یه
زمانبرگردان غیرقانونی بوده. اونم از نوع کامالً پیشرفتهش.
آلبوس به رُز نگاه میکند، حاال کم کم همه چیز دارد با عقل
جور در میآید.
آلبوس: یه زمانبرگردان؟ بابا یه زمانبرگردان پیدا کرده؟
رُز: هیس! آره. میدونم. عالیه، مگه نه؟
آلبوس: مطمئنی؟
رُز: کامالً.
آلبوس: حاال دیگه باید برم اسکورپیوس رو پیدا کنم.
آلبوس در امتداد راهروی قطار حرکت میکند. رُز دنبالش
میکند، هنوز مصمم است حرف مورد نظرش را بزند.
رُز: آلبوس
آلبوس قاطعانه و به سرعت بر میگردد.
آلبوس: کی بهت گفته که باید با من حرف بزنی؟
رُز: )به ناچار( خیلی خُب، شاید مامانت به بابام نامه داده باشه
ولی این کارش فقط بخاطر این بوده که نگرانت بوده. و من
فقط فکر کردم -
آلبوس: تنهام بذار، رُز.
اسکورپیوس در کوپهی همیشگیاش مینشیند. آلبوس اول
وارد میشود، رُز هنوز در حال دنبال کردن او است.
اسکورپیوس: آلبوس! اوه، سالم، رُز، چه بوییه میدی؟
رُز: چه بوییه میدم؟
اسکورپیوس: نه، منظورم این بود که چه بوی خوبی میدی، انگار بوی
مخلوطی از گل های تازه و نونِ – تازه میدی.
رُز: آلبوس، من اینجام، خیلی خُب؟ اگه بهم احتیاج داشتی.
اسکورپیوس: منظورم، نون خوشمزه، نون خوب، نون... بوی نون مگه
چشه؟
رُز در حالی که دارد سرش را تکان میدهد، میرود.
رُز: بوی نون مگه چشه!
آلبوس: همه جا رو دنبالت گشتم...
اسکورپیوس: و حاال پیدام کردی. دالی! به سختی داشتم مخفی میشدم.
میدونی که دوست دارم اول از همه سوار قطار بشم. زُل
زدنهای مردم رو از خودم دور کنم. فریادهاشون رو. نوشتن
»پسر لُرد ولدمورت« روی چمدونم رو. این یکی هیچوقت
تموم نمیشه. رُز واقعاً از من خوشش نمیاد، مگه نه؟
آلبوس دوستش را محکم در آغوش میگیرد. لحظهای به
همین حال میمانند. اسکورپیوس از این کار متعجب شده
است.
خیلی خب. سالم. آم. قبالً هم همدیگه رو بغل کردیم؟
اشکالی نداره اینکارو بکنیم؟
هر دو به طور ناشیانهای یکدیگر را رها میکنند.
آلبوس: فقط یه بیست چهار ساعتی رو گذروندم که بگی نگی مرموز
بود.
اسکورپیوس: مگه چه اتفاقی تو اون بیست چهار ساعت افتاد؟
آلبوس: بعداً بهت میگم. باید از این قطار پیاده بشیم.
صدای سوت قطار میآید. قطار شروع به حرکت میکند.
اسکورپیوس: دیگه دیر شده! قطار داره حرکت میکنه. سالم هاگوارتز!
آلبوس: پس باید از قطار در حال حرکت پیاده بشیم.
ساحره فروشنده: چیزی از چرخ دستی میخواین، عزیزانم؟
آلبوس پنجرهای را باز میکند و از آن بیرون میرود.
ساحره فروشنده: پیراشکی کدو تنبل؟ کیک پاتیلی؟
اسکورپیوس: آلبوس سوروس پاتر، این طرز نگاه عجیبت رو میشناسم.
آلبوس: سؤال اول. در مورد مسابقه سه جادوگر چی میدونی؟
اسکورپیوس: )خوشحال( اوووه، یه آزمایشه! سه تا مدرسه، سه تا جادوگر
انتخاب میکنن تا تو سه مرحله سر یه جام باهم مسابقه
بدن. ربطش چیه؟
آلبوس: یه گیک در نوع خود بی نظیری، میدونستی؟
اسکورپیوس: آره.
آلبوس: سؤال دوم. چرا مسابقهی سه جادوگر بیست سال تمومه که
دیگه برگزار نشده؟
اسکورپیوس: آخرین مسابقه که بابای تو و یه پسر که اسمش سدریک دیگوری
بود هم توش بودن – اونا تصمیم گرفتن که باهم
پیروز بشن ولی جام یه رمزتاز بود – و اونا رفتن پیش
ولدمورت. سدریک کُشته شد. اونا هم دیگه بعدش بالفاصله
مسابقه رو لغو کردن.
آلبوس: خوبه. سؤال سوم. سدریک الزم بود کُشته بشه؟ یه سؤال
ساده، یه جواب ساده: نه، ولدمورت گفت »اون یکی
اضافهست، بکشش«. اضافه. اون فقط بخاطر اینکه همراه
پدرم بود و پدرم نتونست جونش رو نجات بده کُشته شد –
ما میتونیم. یه اتفاق اشتباهی قبالً افتاده و ما قراره اون
اتفاق اشتباه رو درست کنیم. قراره از یه زمانبرگردان
استفاده کنیم. قراره سدریک دیگوری رو برش گردونیم.
اسکورپیوس: آلبوس، بنا به دالیلی که واضح هستن، من زیاد طرفدار
زمانبرگردانها نیستم.
آلبوس: وقتی ایموس دیگوری سراغ زمانبرگردان رو گرفت پدرم
حتی منکر این شد که اصالً همچین چیزهایی وجود دارن.
اون به یه پیرمرد که فقط میخواست پسرش رو برگردونه
دروغ گفت – کسی که عاشق پسرش بود. و اون بهش دورغ
گفت چون براش مهم نبود – چون براش مهم نیست. همه
دائم در مورد کارهای شجاعانهای که بابا انجام داد صحبت
میکنن. ولی اون یه سری اشتباهات هم انجام داده. در واقع،
یه سری اشتباهات بزرگ. میخوام یکی از اون اشتباهات رو
درست کنم. میخوام سدریک رو نجات بدیم.
اسکورپیوس: خیلی خب، به نظر میاد هر چی که عقلتو سر جاش نگه
داشته بوده، دیگه از بین رفته.
آلبوس: من قراره این کار رو انجام بدم، اسکورپیوس. الزمه این کار
رو انجام بدم. و تو هم خوب میدونی که این کار رو میکنم.
اگه باهام نیای کامالً گند میزنم. بجنب.
پوزخند میزند. و سپس خود را از پنجره باال میکشد و
ناپدید میشود. اسکورپیوس لحظهای درنگ میکند.
چهرهاش را در هم میکند. و سپس خود را از پنجره باال
میکشد و مانند آلبوس ناپدید میشود.
پرده اول، صحنه یازده
سقف قطار سریعالسیر هاگوارتز
باد از هر سویی صفیر میکشد و نیز بیامان و شدید است.
اسکورپیوس: خب، حاال روی سقف یه قطاریم، سریعه، ترسناکه، خیلی
خوش گذشت، حس میکنم خیلی چیزها دربارهی خودم
فهمیدم، یه چیزی هم دربارهی تو فهمیدم، ولی...
آلبوس: اون طور که محاسبه کردم، به زودی به پل رودخونه
میرسیم و بعد کافیه مسیر کوتاهی رو پیاده بریم تا به خونه
ی سالمندان جادوگر و ساحرهی سنت آزوالد برسیم...
اسکورپیوس: به چی؟ به کجا؟ ببین، منم مثل تو هیجانزدهام که برای
اولین بار کلهشقی میکنم... هورا... سقف قطار... حال میده...
ولی االن... ای داد بیداد.
اسکورپیوس چیزی را میبیند که به مذاقش خوش نمیآید.
آلبوس: اگه افسونه ضربهگیرمون کار نکنه، آب رودخونه جایگزین
احتیاطی خیلی مفیدیه.
اسکورپیوس: آلبوس. ساحرهی فروشنده.
آلبوس: میخوای برای سفرمون خوراکی بخری؟
اسکورپیوس: نه. آلبوس. ساحرهی فروشنده داره میاد طرفمون.
آلبوس: نه، ممکن نیست، ما که روی سقف قطار...
اسکورپیوس نگاه آلبوس را به جهت درست سوق میدهد،
و حاال او میتواند ساحرهی فروشنده را ببیند که در حالی
که چرخدستی را هل میدهد، با آرامش و خونسردی نزدیک
میشود.
ساحرهی فروشنده: چیزی از چرخدستی نمیخواین، عزیزانم؟ پیراشکی
کدوتنبل؟ قورباغهی شکالتی؟ کیک پاتیلی؟
آلبوس: اوه.
ساحرهی فروشنده: مردم چیز زیادی راجع به من نمیدونن. کیکهای پاتیلی
منو میخرن... ولی هیچوقت واقعاً به من توجه نمیکنن.
یادم نمیاد آخرین بار کِی بود که کسی اسمم رو پرسید.
آلبوس: اسمت چیه؟
ساحرهی فروشنده: یادم رفته. تنها چیزی که میتونم بهتون بگم اینه که زمانی
که قطار سریعالسیر هاگوارتز برای اولین بار راهاندازی شد...
خودِ خانم آتالین گمبول این کار رو بهم پیشنهاد داد...
اسکورپیوس: این اتفاق که مربوط به... 190 سال پیشه. یعنی 190 ساله
که مشغول این کاری؟
ساحرهی فروشنده: با این دستها بیش از شش میلیون پیراشکی کدوتنبل
ساختم. دیگه تو این کار وارد شدم. اما چیزی که مردم
دربارهی پیراشکیهای کدوتنبلم متوجه نشدن اینه که چه
راحت تبدیل به چیز دیگهای میشن...
او یک پیراشکی کدوتنبل را برمیدارد. مانند یک نارنجک
آن را پرتاب میکند. پیراشکی منفجر میشود.
و باورتون نمیشه با شکالتهای قورباغهایم چی کار میتونم
بکنم. هیچوقت... هرگز... نذاشتم کسی قبل از رسیدن به
مقصد، از این قطار پیاده بشه. بعضیها سعی کردن...
سیریوس بلک و رفقاش، فرد و جورج ویزلی. هیچ کدوم
موفق نشدن. چون این قطار... دوست نداره کسی
ازش پیاده بشه...
دستان ساحرهی فروشنده تغییرشکل داده و به میخهایی
بسیار تیز تبدیل شد. ساحره لبخند میزند.
پس لطفاً برگردین و بقیهی سفر جای خودتون بشینین.
آلبوس: حق با تو بود، اسکورپیوس. این قطار جادوییه.
اسکورپیوس: در این لحظهی بهخصوص از زمان، اصالً خوش ندارم که
حق با منه.
آلبوس: ولی منم درست گفتم... در مورد پل رودخونه... اون پایین
آبه، وقتشه افسون ضربهگیر رو امتحان کنیم.
اسکورپیوس: آلبوس، این فکر بدیه
آلبوس: واقعاً؟ )لحظهای تردید میکند، سپس متوجه میشود که
زمان تردید گذشته است.( دیگه خیلی دیر شده. سه. دو. یک. مولر
.
این ورد را در حالی که میپرد زیر لب میگوید.
اسکورپیوس: آلبوس... آلبوس...
با درماندگی دوستش را نگاه میکند که پایین میافتد. به
ساحرهی فروشنده نگاه میکند که در حال نزدیک شدن
است. موهای ساحره ژولیده است. میخهای دستش فوق
العاده تیز هستند.
خب، با اینکه قیافهات خیلی بامزه شده، من باید دنبال
دوستم برم.
بینی اش را با دست میگیرد، به دنبال آلبوس میپرد و در
همین حال ورد را زیر لب میگوید.
مولر!
یه فالور برای دو پارت بعدی (الان 19 نفره ام)
و 3 لایک
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)