سه راهی بزرگ ( پارت 4)

رون : ماجرا داره جالب میشه...😐 هرمیون: هری چرا بهش اعتراف نمی کنی🤔 هری : امادگیشو ندارم....😓 هرمیون: شنیدم سدریک بهش گفته اونم قبول کرده!!😐✋

هری: واهاهایی😓 رون : هنوزم شانس داری پسر 😉 هرمیون : راست میگه😐 هری: بلید برنامه ریزی کنمممممممم که بهش بگم😐😐💔 هرمیون: خو باش ما میریم بخوابیم😐😴 رون: شب بخیر😴 هری : شب بخیر😐 هرمیون: شب بخیر😐✋

از زبون هری: ( تو دلش) رفتم دراز کشیدم و شروع کردم به فکر کردن .... اهان فهمیدم🎆 دعوتش می کنم که با هم کوییدیچ تمرین کنیم 🎆

فردا صبح از زبون نویسنده: سدریک : پاشو تنبل خانوووووم ا.ت: باشه خو😴 سدریک : میگم پاشو تو که هنوز خوابی😐 ا.ت : باشه بابا بیدار شدم😐 از زبون ا.ت : رفتم ردامو پوشیدم کارامو انجام دادم رفتم سر کلاس پیشگویی 😐😐 خیلی کلاس مسخره ای عه😐😐 پروفسور تریلانی: فنجون بغلی رو بردارید و به دور دست ها زل بزنید 😐😐 برداشتم و زل زدم الان مثلا می خواد چی بشه😐😐💔💔 خدا رو شکر زود تموم شد و رفتیم سر کلاس معجون سازی وقتی داشتم می رفتم خوابگاه هری اومد پیشم گفت: سلام ا.ت خوبی؟؟ میای فردا با هم بریم کپییدیچ تمرین کنیم؟ گفتم: اره چرا که نه

فردا صبح: رفتم سر کلاس تغییر شکل و امروز فقط یه کلاس داشتیم که این بود رفتم زمین تمرین کوییدیچ ولی......

کاتتتت😂😂😂😂🎬