10 اسلاید صحیح/غلط توسط: دختر ماه :) انتشار: 3 سال پیش 35 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
من کل کتاب اصلی که ترجمه شده رو براتون میزارم مرسی که فالو کردید💕💕 10 نفره شدم🌷🌷
آلبوس: کاری از دستم بر میاد که بتونم انجام....؟
اسکورپیوس: بیا مراسم خاکسپاریش.
آلبوس: حتماً.
اسکورپیوس: و دوست خوبم بمون.
و ناگهان کاله گروهبندی در وسط صحنه قرار میگیرد و بدین
معناست که به سرسرای بزرگ بازگشتیم.
کاله گروهبندی: از چیزی که قراره بشنوی میترسی؟
میترسی اسم گروهی که از آن وحشت داری را بگویم؟
اسلیترین نه! گریفیندور نه!
هافلپاف نه! ریونکالو نه!
نگران نباش فرزندم، من کارم رو بلدم،
اگه اول گریه کنی، خندیدن رو هم یاد میگیری.
لیلی پاتر
. گریفیندور.
لیلی: ایول!
آلبوس: عالیه.
اسکورپیوس: جداً فکر میکردی بیافته توی گروه ما؟ پاترها مالِ اسلیترین
نیستن.
آلبوس: به جز دوستت.
در حالی که سعی میکند از دید بقیه مخفی شود، دانشآموزان
دیگر میخندند. آلبوس به همه آنها نگاهی میاندازد.
من اینو انتخاب نکردم، تو که میدونی؟ من انتخاب نکردم که
پسرش باشم
پرده اول، صحنه پنج
وزارت سحر و جادو، دفتر هری
هرماینی در دفتر شلوغ و درهم ریختهی هری، کنار انبوه کاغذهایی که رو به رویش
قرار دارند مینشیند. به آرامی آنها را دستهبندی میکند. هری با عجله وارد میشود.
از ناحیهی گونه زخمی شده و در حال خونریزی است.
هرماینی: چطور پیش رفت؟
هری: واقعیت داشت.
هرماینی: تئودور نات؟
هری: بازداشت شده.
هرماینی: و زمانبرگردان؟
هری زمانبرگردان را نشان میدهد. به طرز فریبندهای میدرخشد.
واقعیه؟ کار میکنه؟ این یه زمانبرگردان ساعتی نیست – بیشتر از
این آدم رو به گذشته میبره؟
هری: هنوز هیچی نمیدونیم. اونجا میخواستم امتحانش کنم ولی بعدش
بیخیال شدم.
هرماینی: خُب، االن تو چنگمونه.
هری: و مطمئنی که میخوای نگهش داری؟
هرماینی: فکر نکنم راه دیگهای داشته باشیم. نگاش کن. کامالً با اون
زمانبرگردانی که داشتم فرق میکنه.
هری: )با حالتی سرد و بی روح( ظاهراً از زمان بچگیمون جادوگری
پیشرفت زیادی کرده.
هرماینی: داری خونریزی میکنی.
هری به صورت خود در آینه نگاهی میاندازد. با ردایش زخم را تمیز
میکند.
نگران نباش. جای زخمش از بین میره.
هری: )با پوزخند( تو دفتر من چیکار میکنی هرماینی؟
هرماینی: مشتاق بودم در مورد تئودور نات بشنوم و – گفتم یه سری بزنم
ببینم سر قولت در مورد رویهی کاغذبازیهای اداری موندی یا نه.
هری: آه، معلومه که نه.
هرماینی: آره. مشخصه که نموندی. هری، چطور تو این همه بینظمی کار
انجام میدی؟
هری چوبدستیش را تکان میدهد و کاغذها و کتابها به ستونهای
مرتب و منظمی تغییر شکل میدهند. هری لبخند میزند.
هری: دیگه بینظمی نداریم.
هرماینی: ولی بازم بیتوجهی میکنی. میدونی، چندتا کار جالب دیگه هم
اینجا وجود داره... غولهای غارنشین کوهستانی که سوار گرافورنها
کل مجارستان رو میچرخن، غولهایی که پشت کمرشون بال
خالکوبی دارن و راست راست دارن توی دریاهای یونان میچرخن،
و گرگینههایی که کالً آب شدن رفتن زیر زمین...
هری: عالیه، میریم اونجا. یه تیم برای این کار جمع میکنم.
هرماینی: هری، میفهمم. کاغذبازیهای اداری خستهکنندهن...
هری: نه برای تو.
هرماینی: من خودم به اندازهی کافی سرم شلوغ هست. اینا آدمها و جانورهایی
هستن که توی نبردهای عظیم جادوگری کنار ولدمورت جنگیدن.
اینا همپیمانهای تاریکی هستن – بهعالوهی چیزی که از خونهی
تئودور نات در آوردیم – میتونه معنا و مفهومی داشته باشه. ولی
اگه رئیس نظارت بر قوانین جادویی پروندههای تئودور نات رو
نخونه...
هری: ولی الزم نیست بخونمش – من خودم اونجا بودم، دادرسی براش
برگزار کردم. تئودور نات – این من بودم که شایعات مربوط به
زمانبرگردان رو شنیدم و من بودم که اقدامات الزم رو در موردش
انجام دادم. جداً الزم نیست محکومم کنی.
هرماینی به هری نگاه میکند – اوضاع حساس میشود.
هرماینی: آبنبات میل داری؟ به رون چیزی نگو.
هری: داری بحث رو عوض میکنی.
هرماینی: همینطوره. آبنبات میخوای؟
هری: نمیتونم بخورم. االن خوردن شیرینیجات برامون قدغنه. )مکث
کوتاه.( میدونی، امکان داره معتاد این چیزها بشی؟
هرماینی: چی میشه گفت؟ پدر و مادرم دندونپزشک بودن، بعضی وقتا مجبور
بودم کلهشقی کنم. توی چهل سالگی دیگه ترک کردنش فایدهای
نداره، ولی... تو االن کار فوقالعادهای انجام دادی. قطعاً محکوم
نیستی – فقط ازت میخوام بعضی وقتا یه نگاهی هم به
کاغذبازیهای اداریت بندازی، همین. اینو یه نصحیت دوستانه و
خوشایند از طرف وزیر سحر و جادو در نظر بگیر.
هری متوجه تأکید او بر مقامش میشود، سرش را تکان میدهد.
جینی چطوره؟ آلبوس چطوره؟
هری: به نظر به همون اندازه که تو انجام کاغذبازی های اداری استادم
توی پدری کردن هم استادم. رُز چطوره؟ هوگو چطوره؟
هرماینی: )با پوزخند( میدونی، رون فکر میکنه که توی روز بیشتر از اینکه
اون رو ببینم، مُنشی ام اتل رو میبینم )به بیرون اشاره میکند(. به
نظرت ارزشی داره که بخوایم بهترین پدر یا بهترین کارمند سال
وزارتخونه رو انتخاب کنیم؟ زودباش. برو خونه پیش خانوادهات،
هری، قطار سریعالسیر هاگوارتز برای شروع سال تحصیلی جدید در
آستانه ی حرکته – از زمان باقی موندهات لذت ببر – و بعدش قبراق
و سرحال برگرد اینجا و این پروندهها رو بخون.
هری: واقعاً فکر میکنی این اتفاقات میتونن معنا و مفهومی داشته باشن؟!
هرماینی: )با لبخند( میتونه. ولی اگر واقعاً داشته باشه، یه راهی برای مبارزه
و مقابله باهاش پیدا میکنیم، هری. ما همیشه یه راهی پیدا
میکنیم.
بار دیگر لبخند میزند. آبنباتی در دهانش میاندازد و دفتر را ترک
میکند. هری تنها میماند. کیفش را میبندد. از دفتر بیرون میرود
و از راهرور عبور میکند. سنگینی دنیا روی شانههایش قرار دارد.
او خسته، به درون اتاقک تلفنی قدم میگذارد. 62442 را
شمارهگیری میکند.
اتاقک تلفن: بدرود، هری پاتر.
از وزارت سحر و جادو خارج میشود.
هری پاتر و فرزند نفرین شده ir.dementor
44
پرده اول، صحنه شش
خانهی هری و جینی پاتر
آلبوس نمیتواند بخوابد. باالی پلهها نشسته است. صداهایی را از پایین میشنود. قبل
از آنکه هری ظاهر شود، صدایش را میشنویم. مرد مسنی که روی صندلی چرخدار
نشسته در کنار اوست؛ ایموس دیگوری
هری: ایموس، درک میکنم، واقعا درکت میکنم. ولی تازه رسیدم خونه و...
ایموس: سعی کردم توی وزارتخونه وقت مالقات بگیرم. بهم گفتن: »آقای
دیگوری، براتون وقت مالقات میذاریم برای... بذار ببینم... دو ماه
دیگه.« منم در کمال آرامش صبر کردم.
هری:این کار صحیحی نیست که نیمهشب بیای به خونهی من، اونم وقتی که بچههام دارن برای سال تحصیلی جدیدشون آماده میشن.
ایموس: دو ماه گذشت و یه جغد دریافت کردم: »آقای دیگوری، واقعاً متأسفم ولی آقای پاتر بهخاطر کاری ضروری به مأموریت رفتن.
مجبوریم زمان مالقات رو کمی تغییر بدیم، بذارید ببینم... تا دو ماه
دیگه.« و بعد دوباره و دوباره تکرار میشه. داری منو سر میدوونی.
من رئیس ادارهی نظارت بر قوانین جادویی هستم. متأسفانه هری:
مسئول...
خیلی چیزا هستن که مسئولشون تویی. ایموس:
ببخشید؟ هری:
. هنوز سدریک رو یادته، مگه نه؟ ایموس: پسرم، سدریک
)به یاد آوردن سدریک او را عذاب می
دهد( بله، پسرتون رو به یاد هری:
میارم. از دست دادنش...
خواست! نه پسر منو! خودت بهم گفتی ولدمورت ایموس: ولدمورت تو رو می
گفت: »اون یکی اضافهست، بکشش.« اضافه. پسر من، پسر خوشگل
من، اضافی بود.
دونین، من با تالشهای شما برای هری: آقای دیگوری، همونطور که می
به یاد سپردن سدریک همدردی میکنم، اما...
یادبود؟ من دیگه عالقهای به یادبود ندارم. من یه پیرمردم که یه ایموس:
پام لب گوره. اینجا اومدم تا ازت خواهش کنم، التماست کنم تا بهم
کمک کنی اونو پس بگیرم.
هری با حیرت سرش را بلند میکند.
هری: اونو پس بگیری؟ ایموس، اینکار ممکن نیست.
ناظر ها لطفا زود تر بررسی کنید خوب منم حوصلم سر میره😢😢
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)