لایک کن♥️ فالو=فالو
از بین میله های پنجره بیرون رو نگا می کردم شوگا داشت می رفت اونم نگاهی سمت پنجره اتاقم انداخت و بعدش سوار اسبش شد و رفت و من همونجا وایساده بودم و فقط نگاه میکردم که یهو با شنیدن صدایی از جام پریدم به سمت صدا بر گشتم ملکه بود سریع تعضیم کردم
من:ملکه چی باعث شده بیاید اینجا اگه می گفتید خودم میومدم اتاقتون
ملکه:مجبور نیستم به تو توضیح بدم
و رفت و رو یه صندلی نشست
ملکه:واقعا فکر می کنی دوست داره
من:چی؟!
ملکه:یونگی تو رو نمی خواد فقط داره بازیت میده چرا باید به ادم حقیری مثل تو توجه کنه اون تو رو فقط برای سرگرمی می خواد
من:من واقعا متوجه نمیشم چی میگید ملکه
ملکه:دارم بهت یاد میدم که چطور تو قصر دووم بیاری به این فکرکن که اگه با شوهرت رابطه خوبی داشتی الان می تونستی یه وارث به دنیا بیاری و حتی ملکه بعدی تو باشی ولی تو مثل احمقا منتظر یونگی هستی
من:اگه شما فکر می کنید چیزی بین من و یونگی هست چرا من رو نمی کشید یا از قصر بیرونم نمی کنید
ملکه:من برای رسیدن به اینجا آدمای زیادی رو کشتم فکر میکنم تا همینجا کافیه باشه تو همین طوریش هم مردی نیازی به کشتنت نیست
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
34 لایک
خیلی عالی بود
💫Aleyna
بی حوصله
| 3 ساعت پیش
چیو نگفتم؟
یه سوال چند سالته؟😐اخه دقت کن برای بچه دار شدن باید یه کارایی کرد که تو توی داستان نگفتی،یعنی چون میترسیدی عدم شه باید مثلا میگفتی که اون کارو کرد
۱۶ سالمه
می دونم ولی اگه می نوشتمش گزارش میشه دیگه
ننوشتم حالا بیخیال انقدر دقت نکنین😂
فکر نکردم لازم باشه بنویسمش حالا از این به بعد اشاره می کنم😄
خیلی عالی بود 😍👍 ولی برام سوال پیش اومد که کی یونگی و آرا با هم رابطه داشتن که بچه دار شدن ؟!
خب درحالت عادی نمیشه که بدون رابطه بچه دار شد😂ولی اگه همچین چیزی رو بنویسم گزارش میکنن پاک میشه داستان
یه سوال الان یونگی و ارا از اون کارا کردن لچه دار شدن پس چرا نگفتی؟😐
چیو نگفتم؟
یه بوس خوشگل تقدیم به اجی قشنگم 😍😘
مرسی خواهرییی🥺♥️♥️♥️♥️
نا امید نشو👭😊
🥺♥️
لطفا ادامه بده
باشه♥️
خیلی قشنگ بود عزیزم 💕🙈
مرسییی♥️