داستان از زبان لیسا:مهمونی تموم شده بود.داشتیم میرفتیم سمت هتل ک یع دفعه اون پسره رو دیدم😍😶دوباره!!وای خدایا.شانس با من همیشه هست😀یه دفعه ی چیزی ب ذهنم خطور کرد.یعنی من باید برم درباره ع.ش.ق.م بهش بگم؟.همین سوال ها تو ذهنم بود ک یه دفعه جیسو گف بیا لیسا!گفتم اممممم.....بچه ها من تازه یادم افتاد......من یه کاری دارم باید انجام بدم....شما فعلا برین.....منم میام.بقیه تایید کردن و رفتن.وقتی مطمئن شدم ک رفتن٬چک کردم ک ببینم پسره هنوزم هست یا نه.دیدم آره هست😄یه هوفی کشیدم و رفتم پیش پسره.سرخ شده بودم.اونم همینطور.شروع کردم ب گفتن ماجرا.گفتم امممممم......خب آقا پسر.......من......خب...چجوری بگم........من.......
سلام تستت لایک شد💖💃
من با بلک پینک عکس انداختم😍
اگه باور نمیکنی خودت برو ببین😍کلی تست های باحال و عجیب در مورد بلک پینک میزارم که واقعیت داره اما تستچی اونا رو بعد از ۴ یا ۵ روز منتشر شدن حذف میکنه
پس برای اینکه تست های باحالم رو ببینی حتما من رو دنبال کن🤩😍