10 اسلاید صحیح/غلط توسط: دختر ماه :) انتشار: 3 سال پیش 44 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
من کل کتاب اصلی رو که ترجهمه شده براتون میزارم
سکوتی که سرد است، اندکی غیرطبیعی است و خسارت درونش
دارد.
پالی چپمن: اسلیترین؟!
کریگ بوکر پسر
: وای! یه پاتر؟ توی اسلیترین؟
آلبوس با تردید نگاهی به اطرافش میاندازد. اسکورپیوس
لبخندزنان و خوشحال از میان جمعیت فریاد میزند.
اسکورپیوس: میتونی کنار من بشینی!
آلبوس: )کامالً پریشان( آره. باشه.
یان فردریکس: گمونم زیادم موهاش شبیه باباش نیست.
رُز: آلبوس؟ ولی این درست نیست، آلبوس. قرار نبود اینطوری بشه.
و ناگهان درس پرواز با خانم هوچ
در حال انجام است.
خانم هوچ: خُب، منتظر چی هستین؟ همه کنار جاروهای پرندهشون وایسن.
زود باشید. عجله کنید.
بچهها به سرعت کنار جاروهای خودشان میایستند.
خانم هوچ: دستتون رو بیارید جلو و بگیرید باال سر جاروهاتون و بگید، »بیا
باال!«
بچهها: بیا باالا!
جاروهای رُز و یان به راحتی در دستهایشان قرار میگیرند.
رُز و یان: اینه!
خانم هوچ: زود باشید دیگه، برای آدمای از زیر کار دررو وقت ندارم. بگید
»بیا باال.« با تمام وجودتون بگید »بیا باال.«
بچهها: )به غیر از رُز و یان( بیا باال!
جاروی اسکورپیوس و همینطور بقیه جاروها به راحتی در
دستهایشان قرار میگیرند. فقط آلبوس است که جارویش روی
زمین باقی میماند.
بچهها: )به غیر از رُز و یان( بیا باال. بیا باال. بیا باال.
جارویش از جا تکان نمیخورد. حتی یک میلیمتر. با شک و
تردید و ناامیدی خیره به جارویش نگاه میکند. بقیه کالس در
حال خندیدن هستند.
پالی چپمن: به حق ریش مرلین، چه ضایع! جدی جدی انگار اصالً شبیه
پدرش نیست، نه؟
کارل جنکینز: آلبوس پاتر، فشفشهی اسلیترین.
خانم هوچ: خیلی خُب. بچهها. وقت پروازه.
و همانطور که بخار سراسر صحنه را میپوشاند، هری ناگهان
پدیدار میشود.
به سکوی نه و سه چهارم بر میگردیم و زمان به طرز
بیرحمانهای سپری شده است. اکنون آلبوس یک سال بزرگتر
شده است. )و هری هم همینطور، ولی نه آنطور که به چشم
بیاید(
آلبوس: فقط یه خواهش ازت دارم، بابا، اگه میشه – اگه میشه فقط یه
کمی دورتر از من وایسا.
هری: )متحیر( سال دومیها دوست ندارن با باباهاشون دیده بشن، آره؟
جادوگر بیمالحظهای دورشان را میگیرد.
آلبوس: نه، آخه... تو، تویی و... منم من و...
هری: فقط نگاههای مردمه، خب؟ مردم نگاه میکنن. و دارن به من
نگاه میکنن، نه تو.
جادوگر بیمالحظه به هری چیزی برای امضا کردن میدهد –
هری امضا میکند.
آلبوس: به هری پاتر و پسر نااُمیدکنندهش.
هری: منظورت از این حرف چیه؟
آلبوس: به هری پاتر و پسر اسلیترینیش.
جیمز به سرعت، در حالی که کیفش را با خود حمل میکند از
کنارشان عبور میکند.
جیمز: اسلیترینی اسلیترین، دودلی رو بی خیال شو. االن موقع سوار
شدن به قطاره.
هری: لزومی به گفتنش نبود، جیمز.
جیمز: )مدت زیادی است که سوار شده( کریسمس میبینمت، بابا.
هری، دلواپس و نگران به آلبوس نگاه میکند.
هری: آل-
آلبوس: اسم من آلبوسه، نه آل.
هری: بچههای دیگه هم اینقدر نامهربونن؟ آره؟ شاید اگه سعی کنی
یه چندتا دوست دیگه پیدا کنی... بدون رون و هرماینی من از
هاگوارتز جون سالم به در نمیبردم، از هیچ جایی جون سالم به
در نمیبردم.
آلبوس: من یه رون و هرماینی دیگه الزم ندارم. من- من خودم یه دوست
دارم، اسکورپیوس و اینم میدونم که تو ازش خوشت نمیاد ولی
اون تنها کسیه که من الزم دارم.
هری: ببین، خوشحال بودن تو، تنها چیزیه که برای من اهمیت داره
آلبوس: الزم نبود منو بیاری ایستگاه، بابا.
آلبوس چمدانش را بر میدارد و با دلخوری دور میشود.
هری: ولی من خودم میخواستم اینجا باشم...
ولی آلبوس دیگر رفته است. در این بین دراکو مالفوی، با لباس
های شیک و موهای دُم اسبی بسته شدهاش، از میان جمعیت،
کنار هری ظاهر میشود.
دراکو: میخوام یه لطفی در حقم بکنی.
هری: دراکو.
دراکو: این شایعات – در مورد اصل و نسب پسرم – انگار قرار نیست
تمومی داشته باشن. شاگردهای هاگوارتز اسکورپیوس رو یه بند
به خاطر این موضوع دست میندازن. اگه وزارتخونه بتونه یه بیانیه
با تأکید مجدد روی این موضوع که تمام زمانبرگردانها توی
نبرد سازمان اسرار نابود شدن منتشر کنه...
هری: دراکو، اینم میگذره– به زودی بیخیال میشن.
دراکو: پسر من داره زجر میکشه و – آستوریا هم چند وقته حال و روز
خوشی نداره – پس باید هر طور شده از همه لحاظ حمایت بشه.
هری: اگه نسبت به شایعات بیپایه و اساس واکنش نشون بدی، بیشتر
بهشون دامن میزنی. این شایعات که ولدمورت سالها پیش یه
بچه داشته از قدیم بوده و هست؛ اسکورپیوس هم اولین متهم
نیست. وزارتخونه، هم بهخاطر شما و همینطور بهخاطر خودش
هم که شده باید از این شایعات دوری کنه.
دراکو، عصبانی شده و چهرهاش در هم میرود؛ صحنه خالی
میشود و رُز و آلبوس حاضر و آماده با چمدانهایشان کنار هم
میایستند.
آلبوس: به محض اینکه قطار حرکت کنه دیگه مجبور نیستی باهام
صحبت کنی.
رُز: میدونم. فقط جلوی بزرگترها باید به تظاهر کردنمون ادامه
بدیم.
اسکورپیوس– پر از امید و با چمدانی پرتر و بزرگتر در دست -
شروع به صحبت میکند.
اسکورپیوس: )با حالتی امیدوار( سالم، رُز.
رُز: )با صراحت( خداحافظ، آلبوس.
اسکورپیوس: )همچنان امیدوار( اون حس خوبی به آدم میده.
و ناگهان درون سرسرای بزرگ هستیم و پروفسور مکگوناگل
1
،
در حالی که لبخند ملیحی بر صورت دارد روی صحنه ایستاده
است.
پروفسور
مکگوناگل:
و مفتخرم که عضو جدید تیم کوییدیچ گریفیندور رو معرفی کنم
– بازیکن جدیدمون – )متوجه میشود که باید خودش را
بیطرف جلوه دهد( جستجوگر درجه یک و جدیدتون... رُز
گرنجر-ویزلی.
سرسرا در تشویق و هلهلهها غوطهور میشود. اسکورپیوس هم
همراه آنان در حال تشویق کردن است.
آلبوس: تو هم تشویقش میکنی؟ ما از کوییدیچ متنفریم و تازه اونم برای
یه گروه دیگه بازی میکنه.
اسکورپیوس: اون دخترداییته، آلبوس.
آلبوس: فکر کردی اگه اون جات بود تو رو تشویق میکرد؟
اسکورپیوس: من که فکر میکنم عالیه.
همانطور که ناگهان کالس معجونسازی آغاز میشود، دانش
آموزان دور آلبوس را میگیرند.
پالی چپمن: آلبوس پاتر. چه اسم و فامیل بیربطی. وقتی از پلهها میاد باال
حتی تابلوهای نقاشی هم روشون رو بر میگردونن.
آلبوس روی یکی از معجونها خم میشود.
آلبوس: و حاال باید از این پودر شاخ اسب دو شاخ اضافه کنیم – خودشه
دیگه، نه؟!
کارل جنکینز: من که میگم بذار اون و بچهی ولدمورت به حال خودشون باشن.
آلبوس: با یه مقدار کمی خون سمندر...
معجون با صدای بلندی منفجر میشود.
اسکورپیوس: خیلی خُب، عنصر معکوسش چیه؟ چی رو باید تغییر بدیم؟
آلبوس: همه چیو.
و سپس، زمان همینطور رو به جلو حرکت میکند – چشمان
آلبوس تاریکتر و صورتش رنگ پریدهتر میشود. هنوز پسر
جذابی است، اما سعی میکند این ویژگی را نپذیرد.
و ناگهان، همراه پدرش – که همچنان سعی میکند به پسرش
)و خودش( تلقین کند که همه چیز رو به راه است – به سکوی
نُه و سه چهارم بازمیگردد. هر دوی آنها یک سال دیگر بزرگتر
شدهاند.
هری: سال سوم، سال خیلی خوبیه. این رضایتنامهی رفتن به
هاگزمیدته.
آلبوس: من از هاگزمید متنفرم.
هری: چطور میتونی از جایی که هنوز عمالً ندیدیش متنفر باشی؟
آلبوس: بخاطر اینکه میدونم پر از شاگردهای هاگوارتزه.
آلبوس رضایتنامه را مچاله میکند.
هری: یه بار فقط امتحانش کن – بیخیال – این فرصت رو داری که
بدون اینکه مامانت متوجه بشه و با خیال راحت به مغازه
دوکهای عسلی بری – نه، آلبوس، این کار رو نکن.
آلبوس: )چوبدستیش را تکان میدهد( اینسندیو
!
کاغذ مچالهی رضایتنامه آتش میگیرد و سپس تبدیل به
خاکستر میشود و بر کف صحنه فرو میریزد.
هری: بر پدر تمام کارهای احمقانه لعنت!
آلبوس: نکتهی جالبش اینه که خودم هم انتظار نداشتم طلسمم کار کنه.
تو اجرای این طلسم افتضاحم.
هری: آل – آلبوس، من مدام با پروفسور مکگوناگل در ارتباطم –
میگه گوشهگیری میکنی و تو خودتی – توی درسها مشارکت
نمیکنی- مطمئناً تو... تو...
آلبوس: خب تو دوست داری چیکار کنم؟ معجزه کنم محبوب بشم؟ با
جادو جنبل خودمو بندازم تو یه گروه جدید؟ به یه شاگرد بهتر
تغییرشکل بدم؟! فقط یه طلسم اجرا کن بابا، و منو به چیزی که
میخوای باشم تبدیل کن، خیلی خب؟ اینطوری برای هردومون
هم بهتر میشه. باید برم. باید به قطار برسم. باید دوستمو پیدا
کنم.
آلبوس به طرف اسکورپیوس میدود که بدون داشتن هیچ
دغدغهای در به دنیا بر روی چمدانش نشسته است.
)با حالتی خوشحال.( اسکورپیوس... )نگران میشود.(
اسکورپیوس... حالت خوبه؟
اسکورپیوس چیزی نمیگوید. آلبوس سعی میکند از طریق
حرکت و حالت چشمان دوستش فکر او را بخواند.
مامانت؟ حالش بدتر شده؟
اسکورپیوس: دیگه حالش بدتر از این نمیشه.
آلبوس کنار اسکورپیوس مینشیند.
آلبوس: فکر کردم برام نامه میفرستی...
اسکورپیوس: نمیدونستم چی بنویسم...
آلبوس: نمیدونم چی باید بگم...
اسکورپیوس: هیچی نگو
برای دو پارت بعدی 1 فالو میخوام
الان 8 نفره ام
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
ممنون که این داستان رو میزاری ادامه شو زود بزار.