خب اینم پارت چهارم توضیح بیجا نمیدم خودتون برین بخونین الان شنبه هست خدامیدونه کی تستچی تایید کنه پس دوستان از دست من ناراحت نشید لطفا
وارد ساختمان شهر داری شدیم گفتم کای چرا اینجا انقد تو چشه یعنی یه جوریه زایست .? کای گفت یه طرفه به قاضی نرو بچه ? بعدا دلیلش رو میفهمی . داشتیم میرفتیم که متوجه شدم این کسایی که قدرت دارن خیلیییییی زیادن گفتم کای شما چقد زیادین انتظارشو نداشتم . کای گفت ببین نباید بگی شما باید بگی ما تو هم الان یکی از کلویید ها هستی فهمیدی . گفتم اره فهمیدم ?. کای گفت چی فهمیدی ؟ گفتم فهمیدم که نباید بگم شما باید بگم ما . کای بایه پوزخند گفت اها حالا باهوش تر از قبل شدی? . بایه لحن شاکی گفتم کاااای یعنی من انقد خنگم ?. کای هم باخنده گفت چیه مگه شک داشتی که خنگی ??. هسابی کفریم کرد ? منم واسه تلافی پامو بردم زیر پاش و نزدیک بود با مخ بره تو زمین که خودشو تو هوا جمع و جور کرد و گفت ای کلک اگه میوفتادم پدرتو در میاوردم . گفتم چجوری اونوقت؟ کای هم دستمو گرفت و گفت باید تاوان پس بدی وایسا تا کارمون با استاد لی تموم بشه بعد .??? منم خندیدم و گفتم باش بابا ?? بعد سوار آسانسور شدیم و کای زد طبقه 22 گفتم مگه نگفتی تو بعد های فرعی که وارد میشیم بعد اصلی متوقف میشه ?. کای گفت همیشه استثناء وجود داره . دیگه سکوت کردیم تا طبقه 12 که آسانسور ایستاد و در واشد و یکی که باورم نمیشد رو دیدم ..کیتی تو اینجا ....اینجا ...چیکار میکنی ؟؟؟??
از زبان کای....
این استثناء هست وگرنه بقیه داستان از زبان کیتیه?
در آسانسور که باز شد یه پسره اونجابود که تا کیتی رو دید گفت : کیتی ...... تو اینجا ...... اینجا چیکار میکنی تو هم عضو کلویید ها شدی .؟. به کیتی نگاه کردم که اونم خشکش زده بود ولی خیلی بیشتر از اون پسره ... من ? کیتی ? پسره ? ... کیتی با من من گفت جانی ....... توییی..... به خاطر همین انقدر مشکوک میزدی ؟ اگه بدونی خاله اون روز که چهار ساعت گم و گور شده بودی چقدر نگران بود .... اون پسره که انگاری اسمش جانی بود گفت من که اون روز گفتم نگرانم نباشید تازه من که تو خوش گزرونی نبودم تو ماموریت بودم? . من که کاملا گیج شده بودم گفتم : ببخشید پابرهنه میپرم تو بحث تون میشه یه جوری بگین منم بفهمم ??
دوباره از زبان کیتی ?
همین جوری که من و جانی بحث میکردیم کای بدبخت که از هیچی خبر نداشت گفت : ببخشید پابرهنه میپرم وسط بحث تون ولی میشه یه جوری بگین منم بفهمم ??. ؟. من با دست راستم زدم تو سرم و گفتم حالا جانی بیا تو آسانسور تا برا کای هم توضیح بدم ?. جانی اومد داخل و من گفتم خب کای این جانیه پسر خاله من که تو فامیل به اینکه مشکوک میزنه معروفه .... جانی پرید تو حرفم و گفت هی من دلایل قانع کننده ای واسه کارام دارم ولی نمیتونستم بهتون بگم ??. منم گفتم خفه بابا ... خب کای دیگه حتا فکرشم نمی کردم شازده رو اینجا ببینمش . کای از تو ابهام در اومد و گفت آها پس شما خروس جنگیا فامیلین ?....
تا کای اینو گفت آسانسور ایستاد و جانی خاست پیاده بشع که گفت هی دختر خاله روز اولته ؟.. گفتم آره چطور ؟ گفت هیچ فقط میخواستم بگم راهنمای خوبی داری موفق باشی ? ... من که از این حرف خشکم زده بود گفتم عه ممنونم و جانی رفت و در بسته شد ... کای فهمید از حرف جانی تعجب کردم خندید و گفت عجب ادمی هستی تو بد بخت حرفی نزد فقط گفت موفق باشی چته تو ?? . من گفتم اون پسر چان اکسونه مغرور ترین و بی ادب ترین آدم دنیا اون به باباش رفته چطور میتونه آرزوی موفقیت بکونه ?. کای گفت همه آدما تغییر میکنن کیتی همه آدما تغییر میکنن این جزو قوانین طبیعته . گفتم اره درست میگی ولی این برای همه آدما نیستش . تا اینو گفتم آسانسور ایستاد و ما رفتیم بیرون ...
رفتیم بیرون و وارد یه راهرو شدیم که آخرش به یه اتاق میرسید من اینجارو به یاد دارم یه لحضه سرم گیج رفت و نزدیک بود بیوفتم یه صحنه جلوی چشم اومد نفهمیدم چی بود ولی باز سرم گیج رفت بیهوش شدم... توی عالم بیهوشی یه خاطره برام زنده شد ? یه مرد بود که با بی رحمی تمام یه تفنگ گرفته بود سمت یه دختر و میخواست شلیک کنه که من رفتم جلو و تیر به جای اون دختر به من خورد و اون مرد با وحشت به من نگاه میکرد و سریع دوید به همون جایی که اتاق بود و ناپدید شد اون دختر که قرار بود بهش شلیک بشه بیهوش بود و دیگه خاطره قعت شد .....
?خب بچه ها اینم پارت چهار ?
منتظر پارت پنج باشید پارت بعد حقیقت گزشته کیتی و یه نفر دیگه آشکار میشه ...... لطفا نظر بدین و بگین که اون دختر کی بود و اون مرده کی .... ممنونم که خوندین :)?
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میگما جسارتن کسی نمی خواد نظر بده من اینجوری دیگه تست نمیزارمااا😕