واقعا خوشحالم گردین که اینقدر زود نظرات و لایک ها رو کامل کردین.بخاطر همین ایندفعه دوتا پارت با هم دیگه مینویسم😁
یونگی:خب.....میدونم ازم خوشت نمیاد ولی کس دیگه ای رو ندارم که ازش این درخواست رو بکنم.سوفیا:خب بگو دیگه.یونگی:میشه با من به مهمونی دوستانم بیای؟سوفیا:یعنی به عنوان پارتنر تو پاشم بیام اونجا؟؟؟؟؟یونگی:خب میشه اونجوری گفت.سوفیا:خب پس یعنی چجوری؟یونگی:ببین دوستان قدیمیم خیلی وقته که من رو ندیدن و بهم گفتن که باید با دوست دخترم بیام،من هر چقدر بهشون گفتم که دوست دختر ندارم باور نکردن و مجبورم کردن با یکی بیام.سوفیا:یکم که فکر کردم دیدم واقعا گناه داره ولی من نمیخوام به کسی دروغ بگم،وای خدااااااا توی چه گیری افتادمممممم.سوفیا:خب ببین یونگی من به این موضوع فکر میکنم ولی بهت قول نمیدم ولی منتظر جوابم بمون.یونگی:واقعا؟سوفیا:آره ولی بازم بهت میگم بت قول نمیدم.یونگی:ممنونم واقعا ازت ممنونم سوفیا اممممم میشه بغلت کنم؟سوفیا:امممممم باشه.یونگی محکم بغلم کرد جوری که داشتم میترکیدم.سوفیا:میشه دیگه ولم کنی؟استخوان هام خورد شدن.یونگی:اوه ببخشید.بعد از اینکه یونگی ولم کرد سرش رو انداخت پایین و گوش هاش قرمز شدن.دستم رو داخل موهاش کردم و گفتم:حالا نمیخواد خجالت بکشی.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
22 لایک
خیلی خوب مینویسی 👍👍
مرسی💚❤
عالیییی بود پارت بعد لطفا💜
پارت بعدی رو گذاشتم بیب