یه رمان ترسناک،هیجان انگیز و غمگین
?نام رمان=عشق اشتباهی? پارت=30✍? از زبان مرینت= توی راه لوکا را دیدم سوار ماشین بود با همون مرده?وای نه میخواد نقششا عملی کنه یه صدایی از گوشیم اومد از داخل کیف برشداشتم ? دیدم یه پیام از طرف لوکا بود✉️ ماشینا اون کنار پارک کردم و پیاما خوندم✅ داخل پیام✉️= ما هم داریم میایم بیمارستان ?پس سرع جوابتا بده تا اون کارا نکردم? از زبان مرینت= محبورم جواب مثبت بدم چاره ی دیگه ای ندارم?? ماشینا روشن کردم و دوباره به راه افتادم? رسیدم بیمارستان? رفتم داخل و رفتم پیش ادرین حالش فرقی نکرده بود فقط اینکه هرروز حالش بدتر میشد? رفتم روی صندلی نشستم یهو نمیدونم چم شد گریم گرفت? میدونم شاید صداما نمیشنید چون داخل کما بود ولی همه چیا گفتم و فقط گریه میکردم?? وقت ملاقات تموم شد ? به خاطر ادرین مجبور شدم جواب مثبت بدم به لوکا✅ بیرون بیمارستان منتظر بود رفتم پیشش و گفتم باشه قبول میکنم ? ولی نمیبخشمت ? با گریه سوار ماشین شدم? و برگشتم خونه?? در ذهن لوکا?= هنوز بقبه نقشما عملی نکردم? نویسنده=جاهای هینجان انگیزش هنوز هست هنوز تموم نشده?? بقیش پارت بعد?
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
عالی بود پارت بعد رو زود بزار
چشم
میشه عاشقانش هم بتونی بکنی و اخر زوج ادرینت درست شه عالیه
چشم