
...................
منو سونگ حاضر شدیم و رفتیم ساختمون مین هو و وارد اتقش شدیم.اومد سمت من و تعظیم کوتاهی کرد و گفت(بابت رفتار دفعه پیش عذر میخوام.)ا/ت(منم بابت اینکه یه کم طول کشید تا بیام عذر میخوام.)سونگ وقتی مین هو رو دید اشک تو چشماش جمع شد فکر نمیکرد برادرش زنده باشه.مین هو به محض شناختن سونگ پرید بغلش.هیچوقت فکر نمیکردم مین هو اینقدر احساساتی باشه.
سونگ (فکر میکردم مردی😢😢چرا همونجا نموندی.میدونی چند روز داشتم اونجا رو میگشتم تا پیدا کنم احمق)مین هو(ببخشید.دلم خیلی برات تنگ شده بود.)سونگ(منم همینطور باید قول بدی دیگه هیچوقت ازم دور نشی باشه؟)مین هو(باشه قول میدم.ممنونم خواهرمو برام پیدا کردید و از اونجایی که قراره تو مخفیگاه شما زندگی کنم باید بدونم رئیسم کیه)ا/ت(حق با توعه)ماسک و کلاهمو برداشتم و گفتم(خوشبختم من ا/ت و خواهر نا تنی شما هستم.😊😊)مین هو(ا...ا/ت😳😳😳تو میدونستی خون اشام و گرگینه وجود داره ومنم یه گرگینه ام و همینطور الهه طبیعتی؟)ا/ت(هی هی تند نرو بله من تمام مدت میدونستم خون اشام و گرگینه ها وجود دارن.ولی نمیدونستم تو گرگینه ای و تازه فهمیدم و الان هم الهه طبیعتم هم الهه باد😊😊)
مین هو(..................)ا/ت(الانم من میرم شمام وسایلتون رو جمع کنین و بیاین.سونگ راهو نشون میده.)و رفتم سمت مخفیگاه از وقتی رفتم ساختمون ۴۰ دقیقه گذشته تو هر ۳۰ دقیقه انتقال یه عنصر کامل میشه فکر کنم دووم نیورده باشه.وهمینطور که با خودم حرف میزدم رسیدم به مخفیگاه.از شانس بد من پلیسا دور محوطه رو گرفته بودند و داشتن دنبال چیزی میگشتن.ا/ت(دنبال چیزی میگردین؟)
یکی از افراد که اسمش سوجونگ بود گفت(بی تی اس رو میشناسی؟)ا/ت(معلومه کیه که نشناستشون)سوجونگ(حدود ۱ هفته است که گم شدند ما همه جا رو گشتیم ولی نبودند یکی گفت اونا رو اینجا دیده.)ا/ت(عجب بدبختی خب شاید رفتن داخل محوطه ممنوعه)سوجونگ(احمق که نیستن برن داخل محوطه ممنوعه)ا/ت زیر لب گفت(درسته احمق نیستن ولی مجبور بودن)سوجونگ(چیزی گفتی؟)ا/ت(ها؟نه)
سوجونگ(راستی شما چرا اینجا اومدید؟اینجا منطقه ممنوعه است و بقیش هم صحراست.)ا/ت(ااااا...........خب من تو منطقه ممنوعه زندگی میکنم)سوجونگ(شوخی بی مزه ای بود.)ا/ت(شوخی نکردم من واقعا اینجا زندگی میکنم)سوجونگ(قشنگ معلومه داری دروغ میگی اخه تا الان کسی از اونجا زنده برنگشته.صبر کن تو چند ساله اینجا زندگی میکنی؟)ا/ت(حدود ۱۲ سال حالام برو کنار میخوام برم داخل)سوجونگ(دست گیرش کنین.)
ا/ت(جانمممممممممم؟چراااااااا؟)سوجونگ(تو اداره مشخص میشه)و منو بردن اداره پلیس منم نمیتونستم مقاومت کنم وگرنه یه مجرم فرار منصوب میشدم.ا/ت(حالا که تو اداره ایم بگو چرا منو دستگیر کردی؟)سوجونگ(تو گفتی ۱۲ ساله داری داخل محوطه جریمه زندگی میکنی؟)فهمیدم چرا دستگیرم کرد.ا/ت(من اونا رو نکشتم)سوجونگ(از کجا فهمیدی منظورمو؟من نپرسیدم که تو اونا کشتی یا نه)متوجه سوتی ای که دادم شدم.
میخوستم چیزی بگم که از خودم دفاع کنم که گوشیم زنگ خورد.ا/ت(میشه تلفنمو جواب بدم رئیسمه)گوشی رو از دستم کشید و سریع جواب داد(پس تو اعضای بی تی اس رو کشتی؟بوق بوق بوق)با صدای رئیسم ساکت شد و کلی عذر خواهی کرد و گوشی رو بهم داد.رئیس(ا/ت مگه قرار نبود از اونا مراقبت کنی یه هفته است که گم شدین گوشیتم که بالاخره جواب دادی)ا/ت(رئیس نگران نباشید اونا زنده ان فقط باید تا یک هفته دیگه مخفی بمونن)رئیس(از سوجونگ شنیدم تو حوالی منطقه ممنوعه بودی و اخرین بار اونا اونجا بودن.)
ا/ت(نگران نباشید اونا تو یکی از روستا های نزدیک شهرن.)و قطع کردم.سوجونگ(تو مامور مخفی هستی؟)ا/ت(اره)سوجونگ(بخاطر بی احترامیم ببخشید)ا/ت(اشکالی نداره به رئیس بگو بعد از اتمام ماموریت استعفا میدم.اینم استعفا نامه ام.)و از اداره خارج شدم و سریع برگشتم مخفیگاه.الان دو ساعت بود من بیرون رفته بودم.سریع رفتم داخل ببینم حال جین چطوره.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)