💚زیبایی در هاگوارتز💚p,3

آنچه گذشت: یه پسر موبولند بود . اون مالفویه! دستاش مصل یه تیکه یخ بود. افتاد

انچه گذشت اون بالاس! 💚💚 شروع: دراکو: افتاد منم گرفتمش به کراب و گویل گفتم ببرنش پیش خانم پامفری{ قبول دارید تو همیه داستانا این خانم پامفری بد بخت هست😂} گذاشتنش رو تخت.گفتن فقط ضعف کرده ولی بعد متوجه شدیم که این طوری نبوده! اون حدود 3 روز بی هوش بود. از زبان امیرا: به زور چشامو باز کزدم . سرم درد میکرد. دیدم دراکو سرشو گذاشته رو پ.ا.م و خوابه { منحرف نبببوددداااا😂😐} پام داشت میترکییددد پامو بردم بالا باشدت سر دارکو شوت شد هوار😐😂😂 گفت: یا خود خداااا😂😂😂😂

منو دید : امیراااااا😂😂😂{ نمد چرا دارم نمیخندم😂😐} بعد دوید بیرون😐 2ثانیه بعدش کل هاگوارتز اومدن😐{ نه باو شوخی بد . هری و رون و هرماینی و دراکو و خانوم پامفری اومدن😐} هری: با دیدن من لبخند زد و رون گفت : سکتمون دادی دختر 😐 هرماینی: میدونی چقدر از درستات عقبی؟😂 دراکو: درس این وسط😂

{ میریم به زمانی که هری سنگ رو پیدا میکنه} یه روز عادی دیگه پاشدم سرم داشت میترکید😂{😐 مرض خنده دارم بنده😐} امروز مسابقه ی کوییج بود 😐. با اسلسرین 😐. رفتم سر بازی😐 من برای حمله بودم 😐. هری: داشتیم بازی میکردیم . یهو دیدم امیرا داره میوفته😲😲 با جاروم رفتم دمبالش گوی زرین رو ول کردم همینچوری داشت میوفتاد چشاش هم بسته بود رفتم زیرش و گ.ر.ف.ت.م.ش { چیزی نیس خو تستچی😐}

دستممم پوکیددددد 😐😐😐😐 فرحمند شرینه لبخننننننننننننننننننددددددددددد اییییییییییرررررررررررررررررررررررررررررررررررااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااننننننننننننننن مننننننننننن😂 سرزمین علم و هنررررررر

گایز الان به این نظر رسیدم که دیگه داستانمو ادامه ندم

موضوعش خز شده دیگه واسه ی خودمم جالب نیست

نظرتونو بگید در موردش ادامه بدم یا نه . می خوام موضوشو بهتر کنم

تاکید کن لطفا ناظر

بگید بهم بهتره ادامه بدم یا نه خودم از نوشتنش خسته شدم میخام موضوشو عوض کنم خیلیی خز شده خودم نظرم ارس شما چیخ؟