سلام سلام مح اومدم خوش اومدم
نام:سرنوشت ژانر:نامعلوم شخصیت های اصلی:ا.ت&تهیونگ نویسنده:میترا
جلوی آینه وایسادم شلوار سنبادی کبریتی و نیم تنه ی یشمی با کفش های ست کبریتی و یشمی موهامم بالا بستم و حاضرم بیش به سوی بار🏃♀️
$از زبان ا.ت$ داشتم با لیوان سودام ور میرفتم خیلی کم پیش میومد که بیام بیرون به خاطره اینکه جونم در خطره حتما میگید چرا خوب من تنها وارث پدر بزرگم مین مان موک هستم و خیلی ها دنبالمن مامان و بابام اصلا بهم توجه نمی کنن یکی آمریکاس اون یکی فرانسه راستی خودمو معرفی نکردم من مین ا.ت هستم ۲۱ سالمه تنها زندگی میکنم و هر مهارت رزمی که بگی بلدم تک فرزندم و خعلیم پولدار🙂
با دستی که رو شونم قرار گرفت از فکرام بیرون اومدم برگشتم عقب ؟؟؟:خوشکله باید با من بیای بی تفاوت سرمو برگردونم و لب زدم و اگه نیام؟😏 ؟؟؟:مجوربم ببرمت کلافه به عقب برگشتم گارد گرفتم و اولیت مشتو نثارش کردم پخش زمین شد دوستاش از بین ادما اومدن شبیه قل چماقا بودن خاک تو سرشون کیا رو هم فرستادن😄اولی اومد با لگد رفتم تو شکمش یکی شون از عقب منو گرفت از اون یکی از جلو اومد که منو بزنه با پاهام روی بدنش راه رفتم تو هوا یه چرخش زدم و اون یکی که منو از پشت گرفته بودو زدم زمین قلنج های گردنم رو شکستم و رفتم واسه بعدی اول با مشت انداختمش زمین دستش رو پیچوندم و پام رو گذاشتم رو گردنش خم شدم و سرم رو خم کردم:به ریئست بگو باید آدمای قوی تری رو بفرسته تا منو بگیرن😏
عادی برگشتم عقب بقیه ی سودام رو سر کشیدم و روی صندلی های بار نشستم و به تلو تلو خوردن اون عوضیا نگاه کردم #از دید تهیونگ#👈
داشتم تو بار م.ش.ر.و.ب میخوردم که دیدم دعوا شده از دور همه چی رو نگاه میکردم مثل اینکه میخواستن بدزدنش اووو عجب حرکاتی فک کنم کسی که دنبالش بودم رو پیدا کردم تا عضو جدید گروه هم باشه با یکم آموزش میشه یکی از بهترینا😏
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بودش آجی خوشگلم❤❤❤
🍫👑
خوب بود پارت بعدی رو بزار 💜
🙂❤