بچه ها توی نظرات حتما بگید ترسناک بود یا نه از نظر من پارت دوم ترسناکتر بود دوستون دارم
خوابیده بودم از توی گوشی بچم صدا میومد یکی داشت براش لالایی میخوند به پشتم نگاه کردم شوهرم نبود حتما شوهرمه.......
دوباره سرم گذاشتم رو بالشت که در دستشویی اتاقم باز شد شوهرم اومد بیرون ترسیدم پس کی داشت برای بچم لالایی میخوند به شوهرم گفتم یکی داشت برا بچه لالایی میخوند صداش از توی گوشی بچه میومد دارم راست میگم باور کن خیلی ترسیده بودم با شوهرم رفتیم طبقه بالا در اتاق بچه رو باز کردم بچه تو گهواره بود گهواره هم داشت تکون میخورد پنحره هم باز بود رو به شوهرم گفتم دیدی دیدی راست گفتم ببین گهواره داره تکون میخوره پنجره هم بازه حتما از پنجره رفته بیرون یکی میخواد به بچمون اسیب بزنه شوهرم رو به من گفت عزیزم داری خیال پردازی میکنم اون شب کنار بچه خوابیدم هیچ اتفاقی نیوفتاد اما امشب.....
شوهرم امشب شب سر کار بود نمیومد بچه خیلی بی قراری میکرد وقتی خوابید رفتم تو اتاق خودم خوابیدم توی خواب بیداری بودم که حس کردم یکی در گوشم گفت مواظب باش حتی نفساش رو هم میشنیدم اما وقتی چشمم رو باز کردم کسی نبود همون لحظه هم صدای در بلند شد هم صدای گریه بچه گوشی بچه رو برداشتم شروع کردم با لالایی خوندم رفتم سمت در در باز کردم فقط یه گربه مشکی بود همین دوباره با دقت نگاه کردم کسی نبود صدای گریه بچه نمیومد اما صدای نفسای یکی پش گوشی میومد خیلیی سریع رفتم اتاق بچه در و باز کردم بچم نبود فقط گریه میکردم و بچن رو صدا میزدم که از گوشی تو دستم صدای بچم اومد که داشت میخندید یکی کنارش بود که توی گوشی گفت بیا ما اینجاییم صداش عادی نبود خش دار بود
توی گوشی گفتم تو کی هستی بچم بده دوباره گفت بیا ما اینجاییم گفتم کجا گفت رد خون رو دنبال کن به قطره های خون نگاه کردم خون کی بود دلم شور میزد رد دنبال کردم رسیدم به انباری که وسیله های صاحب خونه قبلیمون توش بود کلید توی در بود یعنی چی ما کلید این اتاق نداشتیم دستگیره رو پایین کشیدم در باز شد.....
تا رفتم داخل اتاق در بسته شد خیلی میترسیدم فقط یه لامپ کم نور که هی خاموش روشن میشد روشن بود رسیدم به وسط انباری دیگا خون نبود لامپ بالا سرم ترکید سوخت یه جیغ بلند کشیدم با صدای بلند گفتم بچم بهم بده چی از جونم میخوای از پشت سرم صدا اومد برو برش دار بعد هم صدای بلند قهقه اش بلند شد سریع به پشت سرم نگاه کردم بچم بود با ای موجود کثیف دندونای زرد چشمای قرمز مو های مشکی داشت با لباس بلند سفید شروع کرد به حرف زدن اون رو ببینی به سمتی کی گفته بود نگاه کرد یه بچه ناز یک ساله بود اون بچمه درست همینجا جلو چشمام کشتنش بچت رو میکشم من- ننننننننننه
شوهرش وقتی برگشت خونه با جنازه زن بچش مواجه شد سر بچش از تنش جدا شده بود زنشم رگش زده بود شوهرشم همونجا خودکشی میکونه همسایه ها میگفتن که دقیقا چند سال پیش هم یک خانواده به همین شکل مردم تمااام بچه ها همش خیالی بود بالا رو بخوون
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام میشه باز هم معرفی رمان بذاری 🙏
و یه سوال داشتم چرا برای تست هات عکس نمی ذاری؟
باشه عزیزم حتما میزارم
نمیتونم وقتی میخوام عکس انتخاب کنم نمیدونم چرا بالا نمیاد♡♡
مرسی ❤️
چه بد 🙁
اما جن ها ب زبون ما حرف نمیزنن میگن : ۷غلبعنبغتلفتل😐👍من دیدم یکیشونو و اصن مثل انسان حرف نمیزد
همش از تخیل خودم استفاده کردم نمیدونم والا
جدی جن دیدی؟
من فکر میکردم جن وجود نداره اینا هم همش ارواح ادم مرده هستن
مای پشم😐💔
الان میام میچسپونمش
عالی و وحشتناک
به خودم امید وار شدم همش فکر میکردم ترسناک نیست