میراکلس وشب نقاب پارت۱

خب اینم ازداستان من برین بخونین

یک روزکه لیدی باگ وکت نوارداشتن باهاک ماث میجنگیدن یک دفعه یک اتفاقی افتادوافتادن توی مقرفرماندهی گروه شب نقاب(خودمم نیمیدونم چه اتفاقی افتاد)

لیدی باگ:این جاکجاست؟پیچا:این جامقرفرماندهی ماست کت نواربااخم آمدجلو وگفت:ازکجامعلوم چنتا شرورآکومایی نباشن مخصوصن اون قرمزه(مضورش کوندبود)لیدی باگ:کت نواربی ادب نباش

کت نوارخیلی تندباکوندحرف زدکوندهم باگریه رفت تواتاقش پیچا:بفرماهمینومیخاستی😡بعدزدتوی دماغ کت نوار(باپاش زد)دماغ کت نوارخون آمدکت نوارم رفت دنبال شیرآب

لیدی باگ وهربا هنگ کردن(هاک ماث که افتاده بودتوی دنیای شب نقاب ها احسات منفی روحس کرد)هاک ماث:احساسات منفی روحس میکنم یک پسرکه نمیدونه چجوری انتقام دوستشوبگیره پروازکن آکومای من واون پسروشرورکن

ادامه ی داستان درپارت بعد

خداحافظ