
حرفی ندارن🤫🤫
از زبون آنی: رسیدیم خونه ولی خبری از اعضا نبود ×هی پسرا کجان،خواستم حرفی بزنم که صدای خنده از ورزشگاه اومد یه لبخند مسخره زدم و گفت !صدا رو شنیدی ورزشگاهن،جس سری تکون داد هردو به سمت اتاق رفتیم لباسمون رو عوض کردیم،رفتیم تو آشپز خونه جس درحال که داشت کابینت ها رو زیر رو میکرد گفت ×هیچی ام که پیدا نمیشه،در یخچال و باز کردم و دوتا کیک شکلاتی برداشتم یکیشو پرت کردم سمت جس گرفتش منم در یخچال رو بستم و رو صندلی نشستیم و کیکا رو خوردیم خواستیم بریم تو پذیرایی که به پسرا برخوردیم یه لبخند قشنگ زدیم و گفتیم دخترا:سلام با سلام من اخم کوک و شوگا رفت تو هم ولی بقیه خیلی گرم بهمون سلام دادن @موهات خیلی خوشگل شده مال هردوتون ولی بلند بهتر بود ^حالا چرا موهاتونو زدین ×خب من آنی مامور مخفی هستیم و نباید هویت واقعی مون فاش شه برای همین برای خودمون هویت جدید پیدا کردیم #اینجوری کا انقدر از اینکار تعریف کردین دلم میخواد امتحانش کنم
از زبون شوگا:وقتی آنی رو دیدم دتباره حرف کوک یادم اومد من از اینکه عاشق یکی بشه خوشحالم ولی اینکه به من نگفته منو ناراحت میکنه،حرفای اعضا رو مخم بود دلم میخواست هر چه سریع تر قضیه رو بفهمم پس گفتم $ساکت،همه نگاهشون به سمتم برگشت به سمت آنی رفتم نمیخواستم سرش داد بزنم ولی دست خودم نبود صدام بالا رفت $هی تو...تو عاشق شدی به من نگفتی(اینجا رو داد زد) یکم لرزید ولی بعدش سرتق تو چشام زول زد و گفت ! راحب چی حرف میزنی *منظورش همون کسیه که گفتی با عشقم درست صحبت کن،نگاه آنی به سمت جس رفت چند مین بهم زول زدن و بعدش شروع کردن به قهقه زدن
از زبون آنی:بعد کلی خندیدن گفتم !منظورت سهو هستش،کوک نگاهی عصبانی به من کرد و گفت*پس اسمش سهو هستش،سرم رو از روی تاسف تکون دادم و گفتم !گوش وایستاده بودی،هول شو ولی بعدش خیلی خونسرد گفت *من میخواستم ببینم چیزی لازم نداری که اتفاقی حرفتو شنیدم !بعدشم بردی گذاشتی کف دست داداشم ٪میشه یکی به ما بگه چه خبره !خب بریم بشینیم تا شروع کنم،هنه رفتن نشستن رو مبلا $منتظریم !از کجا شروع کنم ٪از اولش !خب،من و جس داشتیم حرف نیزدیم که اسم همکار بیچاره ی من که این برادرمه و من بعضی اوقات بهش میگم عشقم میاد وسط *در هر صورت تو بهش گفتی عشقم،بغض گلم رو گرفت با صدای لرزون که ممکن بود هر ثانیه گریه ام بگیره گفتم !چه جوری عاشف کسی باشو که مرده،بغضم ترکید نمیخواستم جلوی اونا گریه کنم برای همین دویدم سمت اتاقم
از زبون جس: گفتم ×زیاده روی کردین $زیاده روی اون فقط یه سوءتفاهم بود ×شما قضیه رو نمیدونید $خب بگو که بدونیم ×ما هشت نفر بودیم چهارتا دختر چهارتا پسر هفت سال باهم بودیم،ماتوی یه ماموریت باهم رفتیم همون کسی که میخواد شما رو بگیره همون ^منظورت خفاش شبه ×اسمشو میدونید ^آره ×خب، توی ماموریت همه مردن جز من و آنی و رز هر ستامون جراهت های بدی دیدیم ولی زنده موندیم
اسلاید اضافه😐😐
میدونم این پارت خیلی مسخره بود ؛ الان مسافرتم و دارم هم با خاله هام حرف میزنم هم مینویسم تاره الان ساعت ۰۰:۵۲ دقیقه هستش ایده ام ندارم اینو وقتی خونه بودم میخواستم بنویسم ولی نشد حالا الان نوشتم🤣🤣🤣🤣😑😑😑 گشادی بد دردیه،خب این پارت خیلی چیزا معلوم شد مثلا اینکه همه فکر میکنن سهو مرده ولی اون زندست خب من از وقت خوابم گذشته دارم چرت و پرت میگم🙃🙃😅😐(ارواح عمت تو الان میخوابی) نگرانم نباشید خود درگیری مظمن دارم راستی یه رمان حدید میخوام بزارم اون کلا ماجراش و حای ژانرش متفاوته تا الان یه پارتشو نوشتم اگه میخواید بزارم راستی میخوام از این به بعد بشم خودم نه یه نویسنده سرد بی احساس یه چیز دیگه من همیشه با کامپیوتر داستان مینویسم واسه همین استیکر استفاده نمیکنم وگرنه من تو یه خط،پنج خط استیکر میزارن😑😅 عکس تست پستره رمانمه😅،امیدوارم خب شده باشه😁😁😁 میدونید چرا سیاهه🤨🤨🤨🤨 چون وقتی داشتم درستش میکردم از این فیلم های گیریه دار دیدم🤣🤣🤣🤣🤣🤣 چقدر آخه من تباهم😗🤭🤣🤣🤣 اومدیم اردبیل کلا فازم عوض شده این اسکلا😑 حاضرم شرط ببندم الان همتون دارید میگید(خدا منو گاو کن از دست این تیمارستانی خلاص کن) البته به کسی بر نخوره
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دلم تنگ شوده برات ههققققق»»»»
واقعا عالی بود💜💜💜
عالی بود ادامه بده لطفا 🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
عالی بود
لطفا پارت بعدو زود تر بذار
خیلی جالب بود لطفا پارت بعد ❤❤❤❤❤❤😃😃😃😃