فصل دو هاگوارتز
باورم نمیشد،اون همون پسری بود که پیش دروسلی ها زندگی میکرد اینجا چیکار میکرد؟؟ -سلام -سلام -فکر نمیکردم اینجا ببینمت هرمیون گفت:و اما شما؟ -رون ویزلی -دماغت کثیف....شما یه وزغ ندیدین؟ -نه -وزغ این پسر گم شده -نه ما ندیدیم -اوه تو میخواستی جادو کنی؟میخوام ببینم رون گلوش رو صاف کرد و شروع کرد... -ای آفتاب تابان ای خورشید درخشان ای زمین و ای آسمان نگاهی به هرمیون کردم،فکر نمیکردم این ورد باشه.اتفاقی نیوفتاد هرمیون حرف دل منو زد:این ورد نبود.من یه ورد حفظم بزار بخونم. وردی خوند و عینک هری تمیز شد. یاد نویل افتادم. -هرمیون!!!وزغ نویل -اوه راست میگی،فعلا. -خداحافظ
وزغ نویل پیدا نشد.ما سوار یک قایق شدیم.آقایی که مارو راهنمایی میکرد خیلی گنده بود.ازش میترسیدم. -از اینطرف بچه ها.رسیدیم. .قلعه فوق العاده بزرگی بود. هرمیون گفت:اینجا رو میبینی؟اینجا سقف هاگوارتز،میدونی آسمون رو نشون میده اما واقعا سقفش سر باز نیست. خانمی به اونجا آمد.هرمیون فکر میکرد برای اینکه تو کدوم گروه باشیم باید امتحان بدیم.نگران بودم.😥هم برای امتحان هم برای اینکه شاید دیگه نتونم باب اسفنجی رو ببینم.کلاه قدیم روی سر بچه ها گذاشته شد تا گروه بندی انجام شود.نویل رفت.کلاه گفت:گریفندور هرمیون رفت با کمی مکث کلاه گفت:گریفندور برای رون و هری هم همینطور بود.پسری مو بور وارد شد.اسلایترین من رفتم.دوست داشتم اسلایترین باشم.اما کلاه گفت:گریفندور بهتر.بنابرین.... -گریفندور
و مراسم تموم شد.مدیر سخنرانی کرد همه همراه پرسی که برادر رون بود رفتیم.به خانمی که توی تابلو بود با نام بانوی چاق برخوردیم.رمز رو گفتیم و وارد شدیم.پرسی گفت:خواب گاه دختران و خوابگاه پسران.ما سمت خوابگاه رفتیم.فردا به کلاس رفتیم.
توی کلاس معجون سازی یک جورایی از دوستی با هرمیون پشیمون بودم.فهمیدم اون از این بچه مثبت هاست.پرفسور اسنیپ از هری بدش میومد.از قیافش معلوم بود.هرچی تو کلاس میشد تقصیر اون بود.نویل معجونش میریخت تقصیر اون بود. کتاب میوفتاد تقصیر اون بود.بچه ای به زمین میوفتاد تقصیر اون بود.
فردا شد.ما به کلاس رفتیم.
فصل سوم:آشنایی هرمیون با بیکینی باتم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (2)